167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • جمعي که پشت بر خودي خود نکرده اند
    در کعبه مي کنند زيارت کنشت را
  • مي فارغ از جهان مکرر کند ترا
    در هر پياله عالم ديگر کند ترا
  • تن در مده که مي کندت عاقبت هلال
    احسان مهر اگر مه انور کند ترا
  • سرگشته چند فکر پريشان کند ترا؟
    در خانه گردبد بيابان کند ترا
  • ديوار در ميان تو و بحر مي کشد
    چون قطره هر که گوهر غلطان کند ترا
  • در ملک حسن مي کندت مالک الرقاب
    گر عشق همچو زلف پريشان کند ترا
  • چشم تو در خمار، جهاني کباب ساخت
    خونش به گردن است که مستان کند ترا
  • (دل) در بقا مبند که معمار صنع کرد
    از پا به لاي نفي بنا، پيکر ترا
  • پروانه کامياب ز ترک حجاب شد
    در عشق بي حجاب نباشد کسي چرا؟
  • چون خانه خراب بود پرده دار گنج
    در پاي خم خراب نباشد کسي چرا؟
  • اکنون که موج فتنه جهان را گرفته است
    در کشتي شراب نباشد کسي چرا؟
  • گلميخ آستانه عشق است آفتاب
    صائب در آن جناب نباشد کسي چرا؟
  • در جوش گل شراب ننوشد کسي چرا؟
    با رحمت خداي نجوشد کسي چرا؟
  • در موسم بهار، مي لاله رنگ را
    چون لاله کاسه کاسه ننوشد کسي چرا؟
  • اين شيشه ها چو ابر تنک بي طراوتند
    در پاي خم شراب ننوشد کسي چرا؟
  • ياقوت يافت در جگر سنگ آب و رنگ
    ديگر براي رزق بکوشد کسي چرا؟
  • تلخي کشان عشق نگيرند جام زهر
    در محفلي که راه بود نوش باد را
  • زنهار در درستي خط سعي کن که هست
    خط شکسته، خواب پريشان سواد را
  • پهلو ز زن بدزد که اين رخنه فساد
    در خون گرم غوطه دهد جاي مرد را
  • بار شريعت است که چنبر کند چو چرخ
    در يک دو هفته قامت رعناي مرد را
  • در عشق زن مپيچ که معجر کند به فرق
    اين کار زشت، همت والاي مرد را
  • بادام تلخ نيست سزاوار قند را
    در کار غير چند کني نوشخند را؟
  • گر پسته را به قند نهفتند ديگران
    در پسته کرد خط تو پوشيده قند را
  • بيدار خون مرده به نشتر نمي شود
    تأثير نيست در دل بي درد پند را
  • کام محيط را نکند تلخ، آب شور
    تأثير نيست در دل عشاق پند را
  • پيداست بي قراري عاشق کجا رسد
    در خلوتي که راه نباشد سپند را
  • همت بلند دار که خورشيد تربيت
    در چاشني است ميوه شاخ بلند را
  • واديد کرده است به من تلخ، ديد را
    در رجعت است عادت اعداد، عيد را
  • صبح وصال مي شمرد قدردان عشق
    در راه انتظار تو، چشم سفيد را
  • در کار سخت جوهر مردان عيان شود
    بي قفل، فتح باب نباشد کليد را
  • از دوريت چو شام غريبان گرفته ايم
    از در گشاده روي چو صبح وطن درآ
  • تا چند در لباس توان کرد عرض حال؟
    يک ره به خلوتم به ته پيرهن درآ
  • مانند شمع، جامه فانوس شرم را
    بيرون در گذار و به اين انجمن درآ
  • روي تو سوخته است دل لاله زار را
    در غنچه کرده است حصاري بهار را
  • شب زنده دار باش که خورشيد مي دهد
    در ديده جاي، شبنم شب زنده دار را
  • ديوانه کرد سبزه خطت بهار را
    در خاک و خون کشيد رخت لاله زار را
  • مگذر ز حسن ترک که در گوشمال دل
    دست دگر بود کمر بهله دار را
  • چون شوق پاي در جگر سنگ بفشرد
    با کبک هم خرام کند کوهسار را
  • درياب صبح فيض نسيم بهار را
    در ديده جا ده اين نفس بي غبار را
  • سهل است اگر به خواب شب قدر بگذرد
    در خواب مگذران دم صبح بهار را
  • در آتش است نعل، نسيم بهار را
    رنگ ثبات نيست گل اعتبار را
  • از برق و باد نعل رحيلش در آتش است
    منزل کجاست قافله نوبهار را؟
  • روشندلان هميشه به سختي بسر برند
    در سنگ زندگي بسرآيد شرار را
  • در محفلي که نيست مي ناب، عارفان
    از زاهدان خشک شمارند ساز را
  • ديگر عنان دل نتواند نگاه داشت
    در جلوه هر که بنگرد آن سرو ناز را
  • در آتشند سوختگان، تا بريده اند
    بر قد شمع جامه سوز و گداز را
  • در زير بار منت پرتو نمي رويم
    دانسته ايم قدر شب تار خويش را
  • زندان بود به مردم بيدار، مهد خاک
    در خواب کن دو ديده بيدار خويش را
  • در زير خاک و گرد کسادي نهفته ايم
    از چشم خلق گوهر شهوار خويش را
  • کوتاه ساز رشته آمال خويش را
    مپسند در شکنجه پر و بال خويش را