167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

جاويد نامه اقبال لاهوري

  • غربيان گم کرده اند افلاک را
    در شکم جويند جان پاک را
  • از طلسم و رنگ و بوي او گذر
    ترک صورت گوي و در معني نگر
  • مرگ باطن گر چه ديدن مشکل است
    گل مخوان او را که در معني گل است
  • زندگي اين را خروج آن را خراج
    در ميان اين دو سنگ آدم زجاج
  • سوز و مستي را مجو از تاک شان
    عصر ديگر نيست در افلاک شان
  • سينه ي او را دمي ديگر نبود
    در ضميرش عالمي ديگر نبود
  • يک جهانش عصر حاضر را بس است
    گير اگر در سينه دل معني رس است
  • چون کهن گردد جهاني در برش
    مي دهد قرآن جهاني ديگرش
  • عالمي رعنا که فيض يک نظر
    تخم او افکند در جان عمر
  • در دو عالم هر کجا آثار عشق
    ابن آدم سري از اسرار عشق
  • کوکب بي شرق و غرب و بي غروب
    در مدارش ني شمال و ني جنوب
  • آشکارا مهر و مه ار جلوتش
    نيست ره جبريل را در خلوتش
  • زندگي اي زنده دل داني که چيست
    عشق يک بين در تماشاي دوئي است
  • شعله ئي کز وي شررها در گسست
    جان و تن بي سوز و او صورت نبست
  • نقش ما را در دل او ريختند
    ملتي از خلوتش انگيختند
  • هر کجا بي پرده آثار حيات
    چشمه زارش در ضمير کائنات
  • در نگر هنگامه ي آفاق را
    زحمت جلوت مده خلاق را
  • وحي حق بيننده ي سود همه
    در نگاهش سود و بهبود همه
  • جره شاهين تيز چنگ و زود گير
    صعوه را در کارها گيرد مشير
  • من نگويم در گذر از کاخ و کوي
    دولت تست اين جهان رنگ و بوي
  • مردن بي برگ و بي گور و کفن
    گم شدن در نقره و فرزند و زن
  • از شگرفيهاي آن قرآن فروش
    ديده ام روح الامين را در خروش
  • جز حرم منزل ندارد کاروان
    غير حق در دل ندارد کاروان
  • دل بآيات مبين ديگر به بند
    تا بگيري عصر نو را در کمند
  • کس نمي داند ز اسرار کتاب
    شرقيان هم غريبان در پيچ و تاب