167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ز سرو گلشن فردوس راست مي گذريم
    نهال قد تو تا پا فشرده در دل ما
  • سپاه عقل گرانسنگ را به هم شکند
    نهد ز جام چو پا در رکاب شيشه ما
  • شود چو سرو، علم در چمن به سرسبزي
    به تخم سوخته بخشد گر آب شيشه ما
  • اگر چه در سر مي کرد عمر خود صائب
    نشد ز نشأه مي کامياب شيشه ما
  • ز بي قراري ما دردسر کشد بالين
    شبي که دختر رز نيست در حباله ما
  • نشسته تا به کمر در ميان خاکستر
    هنوز تشنه داغ است برگ لاله ما
  • حديث خام مجوييد در رساله ما
    به مهر داغ رسيده است برگ لاله ما
  • به داغ سينه مجروح ما مبين زنهار
    که خنده در دهن کبک سوخت لاله ما
  • مکن ز خلوت آغوش ما تهي پهلو
    که مه تمام شود در حصار هاله ما
  • اگر چه بلبل ما هيچ فصل نيست خموش
    يکي هزار شود در بهار ناله ما
  • ز چشم شور همان در شکنجه ايم مدام
    اگر چه شد چو هما استخوان نواله ما
  • به لوح ساده ز ما همچو صبح قانع شو
    که حرف، نقطه سهوست در رساله ما
  • فسانه دگران خواب در بغل دارد
    به چشم خواب نمک مي زند فسانه ما
  • نماند در دل خم نم ز ميگساري ما
    سفيد شد لب ساغر ز بوسه کاري ما
  • نشسته است چنان نقش ما در آن درگاه
    که آفتاب بود داغ جبهه سايي ما
  • ز هاله ماه شود در ته سپر پنهان
    اگر بلند شود آه بينوايي ما
  • کجاست گوش سخن کش در انجمن صائب؟
    که جوش کرد شراب سخنسرايي ما
  • هواپرست بود هر نفس به شاخ دگر
    که اختيار ندارد در انقلاب هوا
  • فضاي چرخ مقام نفس کشيدن نيست
    نفس چگونه کند راست در حباب هوا؟
  • ز زهد خشک اثر در جهان نخواهد ماند
    که مي کند دل سنگين توبه آب هوا
  • شدي چو پير، مرو در پي هوا صائب
    که دلپذير بود موسم شباب هوا
  • به يک کرشمه که در کار آسمان کردي
    هنوز مي پرد از شوق چشم کوکبها
  • گران شدن سبکي را در آستين دارد
    که هست لازم ثقل ثقيل خفت ها
  • چنان به فکر تو صاحبدلان فرو رفتند
    که غنچه اي نشود باز در گلستان ها
  • تبسم تو که تلخ است کام عاشق ازو
    نهفته در دل هر مور، شکرستان ها
  • ستم مکن به ضعيفان که شد تبسم برق
    بدل به ناله جانسوز در نيستان ها
  • در آن حريم که روي تو بي نقاب شود
    به داغ شمع سياهي شود شبستان ها
  • شکوفه شور فکنده است در گلستان ها
    شده است خوان زمين گم درين نمکدان ها
  • سواد خاک چنان از شکوفه روشن شد
    که سير ماه توان کرد در شبستان ها
  • ز زهد خشک اگر در جهان غباري بود
    ز لوح خاطر ايام شست بارانها
  • چگونه دل نبرد از سخنوران صائب؟
    که هست در ني کلک تو شکرستان ها
  • به وصل او نرسيدم ز مفلسي صائب
    سياه در دو جهان روي تنگدستي ها!
  • آن را که نيست وسعت مشرب درين سرا
    در زندگي به تنگي قبرست مبتلا
  • کوه غمي که در دل من پا فشرده است
    صائب شود ز سايه او نيلگون، سما
  • در قيد تن ز خامي خود مانده است دل
    بي پختگي ز شاخ نگردد ثمر جدا
  • در پرده حجاب بود از وصال شمع
    پروانه تا نمي شود از بال و پر جدا
  • حيرت مباد پرده بينايي کسي!
    کز يوسفيم در ته يک پيرهن جدا
  • چون پرده هاي ديده يعقوب شد سفيد
    تا شد صدف ز صحبت در ثمين جدا
  • صائب در آفتاب جهانتاب محو شد
    هر شبنمي که شد ز گل و ياسمين جدا
  • تن ده به بخت شور که خوابانده است چرخ
    از صبح در نمک جگر آفتاب را
  • در بزم قرب، پاس نفس داشتن بلاست
    زان دور عمر زود سرآيد حباب را
  • روي تو غنچه ساخت گل آفتاب را
    در هم شکست کوکبه ماهتاب را
  • دوري مکن ز صحبت نيکان که مي کند
    گوهر عزيز در نظر خلق آب را
  • معني شود ز نازکي لفظ، دلپذير
    در شيشه است جلوه ديگر شراب را
  • هر کس نکرده در گرو مي کتاب را
    نگرفته است از گل کاغذ گلاب را
  • دست از هوا بشوي که ترک هواي پوچ
    در يک نفس رساند به دريا حباب را
  • در ششدرست مهره اسير جهات را
    درهم نورد سلسله ممکنات را
  • چون موجه سراب به يک جا قرار نيست
    در جلوه گاه حسن تو پاي ثبات را
  • صائب خموش باش که در مجلس شراب
    داروي بيهشي است سخن مي پرست را
  • در شستشوي نامه اعمال عاجزم
    شستم به گريه گر چه خط سرنوشت را