167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • چون بگنجم به دو لب بس بودم کاين تن خويش
    در تن صافي چون آب زلالت بينم
  • مي گذشتي و به سويت نگران مي ديدم
    زار مي مردم و در رفتن جان مي ديدم
  • همچو دزدي که به کالاي کسان مي نگرد
    جان به کف کرده در آن روي نهان مي ديدم
  • او ز محرومي بخت بد من مي خنديد
    من طمع بسته در آن شکل و دهان مي ديدم
  • عمر در کوي توام رفت و نگفتي روزي
    کين همان کهنه گدايي ست که من مي دانم
  • دل من بسته زلفي شد و نگشايد باز
    که گشايد که هم از خون گرهش در بستم!
  • دارم هوس که ميرم، در پيش تو کيم من؟
    نه خضر و نه مسيحا، نه اين مقام خواهم
  • گفتي که «خود مرا کس چون با کسي رساند»
    گر در حضور باشي، داني که چون رسانم
  • خسرو، مگوي در کش پا از طواف کويش
    کو نيست آن حريفي کز وي به پا گريزم
  • از عزت در تو خواهم کشم به ديده
    خاک درت که از وي خاشاک و خس نبيزم
  • بربت بر، اي فرشته، که در خورد کعبه نيست
    گاه نماز رسم و ريايي که ما کنيم
  • روزي دو ديده چار نشد، وه که با تو چند
    در چار سوي راه تو ديده به ره کنيم؟
  • گفتي که «پر دهم دو سه گر، خسروا، خوري »
    در ماهه مي بيار، مبادا که نه کنيم
  • اين سينه حريف که گردد ز خاک سير
    کرديم پر غبار و چه در خورد کرده ايم
  • فقر است و صد هزار معاني درو چو موي
    آن را گليم کرده و در سر کشيده ايم
  • در ده شراب شادي از آن رو که عقل رفت
    داني که از کدام بلا باز رسته ايم؟
  • در زلف تو شدم که بجويم نشان دل
    خود را ز دست دادم و دل را نيافتم
  • گر سرو و لاله اي بر برم نيست، اين بس است
    کز خون ديده لاله در آغوش کرده ام
  • بيرون کشم دو ديده که در عهد حسن تو
    گه گه نظر به ماه شب آراي کرده ام
  • ني سنگ ماند و ني دل سنگين در اين خراب
    تا طعنه هاي پير و جوان را فرو برم
  • در ذکر او چه منع ز فرياد، آخرش
    پيکانست کز جگر، نه ز پا، خار مي کشم
  • روشن چو روز گشت در آفاق سوز من
    اين شعله کز جگر به شب تار مي کشم
  • صبري نباشد، ار چه که هر دم ز خون دل
    در خانه نقش آن بت ظنار بر کشم
  • او در دل است و صبر بکردم، هزار بار
    گر خويش را فرو برم و باز برکشم
  • ني پاي آن که از سر کويت سفر کنم
    ني دست آنکه دست به زلف تو در کنم
  • دردش به از سر است و من سر بريده را
    آن سر کجا که در سر آن درد سر کنم
  • اي ديده، پاي شو که بر يار مي روم
    در جلوه گاه آن بت عيار مي روم
  • وصال خواهم و اين در به روي من که گشايد
    ز خنده شکرينت چو فتح باب نبينم؟
  • بيار ساقي و در ده به ما صلاي خرابي
    که بيش ازين سر اين عقل حيله ساز ندارم
  • ز بس که اين دل خون گشته در دويد به چشمم
    نايستاد دلم تا ميان خون ننشستم
  • مشو به خشم که «در من تو کيستي که نبيني؟»
    گر آن گناه نبخشي، جوان و عاشق و مستم
  • گذشت عمر و دمي در رخ تو سير نديدم
    ز هجر جان به لب آمد، به کام دل نرسيدم
  • چو سايه در پس خوبان بسي دويدم و اکنون
    ز روي خوب چو سايه ز آفتاب رميدم
  • صبا سلام تو آرد، ولي به من نرساند
    که در غلط فتد از ديدنم، از آنکه نه آنم
  • در آب ديده تنم غرقه گشت و آه نکردم
    ز تير هم چه گشايد، چو نم گرفت کمانم
  • شبيش ديدم در خواب، سالهاست که هر شب
    ز شام تا سحر آن خواب پيش خويش بگويم
  • به يک فسون که بگردي، در آمدي به دلم
    کنون ز دل به صد افسون نمي شوي، چه کنم؟
  • نه بخت آن که به سوي تو جان خويش کنم
    نه صبر آن که سکون در سراي خويش کنم
  • ز بس که من به زنخدانش در شدم به خيال
    گمان برم به خيالي مگر به زير چهم
  • در آن زمان که ز هجرت به مردن آيد کار
    ترا که مايه عمر مني، کجا يابم؟
  • دلي که رفت ز تو، خسروا، در آن سر زلف
    بجوي و خواه مجو، باز من ترا گفتم
  • بيا که بهر تو جان در بلا گرو کردم
    بتي خريدم و هر دو سرا گرو کردم
  • خوش آن شبي که تو در خواب ناز باشي و من
    نياز خويش بدان زلف خم به خم گويم
  • در آن شبي که کنم گشت کوي تو همه روز
    دو ديده را به کف پاي خويشتن مالم
  • گريست ديده بسي خون ز رشک حسرت، از آنک
    شبي به کوي تو خاري خليد در پايم
  • بحل کن آن همه خونها که در غمت خوردم
    که عمري از دل و جان شکر اين کرم کردم
  • دوستان در ره دل سنگ گران است تنم
    چه کنم تا ز ره اين سنگ به يک سو فگنم؟
  • مگسيم و به خم باده در افتاده چو من
    به کراني نرسم، چند پر و بال زنم؟
  • در فراق تو که داند که کجا خاک شوم؟
    بخت آن کو که من اندر ته آن پا باشم؟
  • اي خوش آن دم که براني به گلويم شمشير
    من در آن فرصت سويت به تماشا باشم
  • وعده اي خواهم و در بند وفا نيز نيم
    غرض آن است که باري به تقاضا باشم
  • تو در ابرو گره بستي و گفتي «خون تو ريزم »
    من اين فال مبارک را درون دل گره بستم
  • ندارم حد آن کز شب روان زلف تو لافم
    وليکن اين قدر دانم که در کويت سگي هستم
  • گله مي کرد خسرو کز جفا بشکستيم، گفتي
    «چه شد، کردم سفالي خرد، در نعل تو بشکستم »
  • آن دم که تو در کشتن من دست برآري
    خلقي همه سوي من و من سوي تو باشم
  • چشم گريان به لبش داشته، يعني در راه
    بر سر آب روان پل ز شکر مي بندم
  • چو کار از زر برآيد، کيميا مي خواهم، اي گردون
    بده، سهل است اين، خاک در سلطان نمي خواهم
  • طوف کوي تو همه از سر من بيرون رفت
    آنکه که گه در چمن و گاه به گلزار شدم
  • از سگان سر کوي تو مرا شرم گرفت
    بس که در گرد سر کوي تو بسيار شدم
  • غمت مهمان جاويد است و جانم ميزبانش شد
    تو باش، اي ميهمان کز بهر رفتن در شتاب است اين
  • سؤالي کردمش کآزاد خواهد شد دلم وقتي
    گره زد در سر ابروي کج، گفتا «جواب است اين »
  • شبي زلفش گرفتم، گفت «هم زينت در آويزم »
    بده، اي دزد جان، شکرانه مشکين طناب است اين
  • به زلفش صد دل مظلوم در فرياد مي بينم
    ندانم رشته ظلم است يا زنجير داد است اين!
  • به اميد سلامي رفت روز عمر در کويش
    شبت خوش، خسروا، بگذر که وقت خير باد است اين
  • مگو «پيراهن زيبايي آمد چست بر يوسف »
    تو هم بشناس خود را و يکي سر در گريبان کن
  • پس از مردن منه تابوتم اندر گوشه مسجد
    ببر آن هيمه را در کار آتشگاه گبران کن
  • چو نتوان بوي تو بشنيد از وي، مي درم جامه
    چرا بيهوده گويندت که گل در مشک پنهان کن
  • طبيبا، درد من دارد نهفته در دلم کاري
    تو دردي را که بيکارست رو تدبير درمان کن
  • به فتراک تو دل بندم، مرا چون نيست آن پنجه
    که بتواند ترا دست شفاعت در عنان کردن
  • بيا تا شکر غم گوييم، خسرو بعد از اين، چو ما
    ندانستيم در ايام شادي شکر آن کردن
  • اگر گويم که دارم بر لبت کاري به جاي لب
    روا باشد چنين در کار ما دندان فرو بردن
  • ز زلفت مي کشم بسيار تاب از روي تو روزي
    پريشاني چه آرد چون تويي را دست در گردن؟
  • مرا قامت چو چوگان است و سر چون گوي سرگردان
    بيا، اي ترک و چوگاني بدين سرگشته در گردان
  • در ايام چو تو شکر لبي تا کي کشم تلخي؟
    بزن يک خنده و دامان عيشم پر شکر گردان
  • زبان اوست ترکي گوي و من ترکي نمي دانم
    چه خوش بودي، اگر بودي زبانش در دهان من
  • ز جامه گر چه جان پاره کني، کي باورم داري؟
    ترا کاسيب خواري هيچ گه نگرفت در دامن
  • اي دل، در آن زلف دو تا مي باش تسليم بلا
    کآسان نخواهد شد رها از دام اين صياد من
  • فرياد خسرو هيچ گه اندر دلش نگرفت ره
    گر چه کند در سنگ ره اين ناله و فرياد من
  • من خود ز دست هجر تو در تلخي جان کندنم
    ابرو ترش کرده مرو، اي ترک خشم آلود من
  • زين بخت بي فرمان خود در حيرت مرگم، دمي
    بيرون نيايد چون کنم اين جان بدکردار من
  • يار ار چه از چشم نکو ديدن نمي آرد مرا
    اي ديده بد، کور شو، گر ننگري در يار من
  • گر من ز جور چشم تو کردم شکايت گونه اي
    زارم بکش، ليکن مگو «در روي من پيدا مکن »
  • گفتم «ز زلف چون تويي زنار بندم » گفت «رو
    در کفر هم صادق، نه اي، زنار را رسوا مکن »
  • گو تا مرا در کوي تو سوسند پيش عاشقان
    بازار تو چون گرم شد، بر من دو ديده باز کن
  • پيش رقيب کافرت در داد ما را چشم تو
    گر ذکر کشتن مي کني، هم ذکر آن غماز کن
  • هر مجلسي و ساقيي، من در خمار خويشتن
    هر بيدلي آمد به خود، من بر قرار خويشتن
  • اي پندگو، هر دم دگر چه آتشم در مي زني
    من خود به جان درمانده ام با روزگار خويشتن
  • گر در خمار آن مي اي کز کشتن عاشق چکد
    اين خون خود کردم بحل، بشکن خمار خويشتن
  • خوني ز چشمم مي رود، در انتظار کيست اين؟
    تيري به جانم مي نهد، از خارخار کيست اين؟
  • اينک رسيد آن کينه کش، جان در رکابش سينه وش
    برکشتم دل کرده خوش، مردم شکار کيست اين؟
  • گاهيم سازد بي خبر، گاهيم نآرد در نظر
    با عاشقان آن چشم را باز اين چه سحر است و فتن؟
  • دل تشنه ديدار تو، جان ميهمان يک نفس
    اي آشنا، از در مران، بيگانه وارم بيش از اين
  • خواب ز چشم من بشد، چشم تو بست خواب من
    تاب نمانده در تنم، زلف تو برد تاب من
  • در شب ماهتاب، اگر سگ همه شب فغان کند
    آن سگ بافغان منم، روي تو ماهتاب من
  • از تو هماي کي فتد سايه بر آشيان ما!
    جغد به حيله مي پرد در وطن خراب من
  • هيچ غبارت از درون مي نپذير دم سکون
    گر چه شد آب جمله خون در تن ناتوان من
  • دور مکن ز دامنش گرد من، اي صبا، از آنک
    در ره او از اين هوس خاک شد استخوان من
  • هر که بگويدت که جان چون بود اندرون تن؟
    يک نفسي بيا نشين در بر ما که همچنين
  • لاف وفا زني، ولي نيست براي نام را
    در تو نشاني از وفا، هم به وفا که همچنين
  • چون نخواهي ديد آن خونريز را، اي ديده، بيش
    باري اين ساعت که در قتل است بسياري ببين