167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • يکي است مطلب من چون موحدان جهان
    دو چشم در ره مطلب چهار نيست مرا
  • اگر چه حوصله وصل يار نيست مرا
    قرار در دل اميدوار نيست مرا
  • به خوردن دل خود قانعم ز خوان نصيب
    دو چشم در گرو انتظار نيست مرا
  • جز اين که در گذرد از سرمساعدتم
    توقع دگر از روزگار نيست مرا
  • ز شور عشق نمک در خمير من انداخت
    به دست لطف عزيزي که مي سرشت مرا
  • ز روي گرم که در جان شرر گرفت مرا؟
    که آفتاب قيامت به بر گرفت مرا
  • به مدعاي دل آن روز کبک من خنديد
    که شاهباز تو در زير پر گرفت مرا
  • ز طور سرمه حيرت کشد به چشم کليم
    رخي که پرتو او در جگر گرفت مرا
  • همين دلي است که از انتظار مي سوزد
    ز روي يار چراغي که در گرفت مرا
  • که کرده است ترا گرم گفتگو صائب؟
    که دل ز ناله گرم تو در گرفت مرا
  • ز درد و داغ محبت سرشته اند مرا
    در آفتاب قيامت برشته اند مرا
  • شد از رکاب تو پيدا هلال عيد مرا
    گشوده شد در جنت ازين کليد مرا
  • چنان ز تنگي اين بوستان در آزارم
    که صبح عيد بود روي گلفروش مرا
  • چو لاله در چمن از کاسه سرنگوني ها
    تهي ز باده نديده است کس اياغ مرا
  • چنين که لقمه غم در گلوي من گره است
    مي حرام بود روزي حلال مرا
  • چه احتياج دليل است در رحيل مرا؟
    چو سيل جذبه درياست بس دليل مرا
  • هنوز در جگر سنگ بود چشمه من
    که عشق کرد به لب تشنگان سبيل مرا
  • چو آفتاب مرا نيست سيم و زر در کار
    که هست چهره زرين خود، خزانه مرا
  • ز بس که نور بصيرت نمانده در مردم
    به نرخ خاک نگيرند توتياي مرا
  • نهشت سبزه خوابيده در سراسر باغ
    به عندليب چه نسبت بود نواي مرا؟
  • احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را
    گرفت خيل پري در ميان سليمان را
  • ز جان درين تن خاکي مجوي جوش نشاط
    که در تنور، نفس سوخته است طوفان را
  • بهار شد که ببندند در گلستان را
    شکوفه پنبه شود گوش باغبانان را
  • در آن سري که بود خارخار شوق، کند
    چو گردباد به يک پاي طي، بيابان را
  • وصال کعبه کسي را که در نظر باشد
    به چشم جاي چو مژگان دهد مغيلان را
  • ز دست جرأت من در وصال ايمن باش
    که قرب بحر کند خشک، دست مرجان را
  • قدم شمرده نهد عقل در قلمرو عشق
    ز سنگلاخ خطرهاست شيشه باران را
  • فريب گريه زاهد مخور ز ساده دلي
    که دام در دل دانه است سبحه داران را
  • ازان گروه طلب چون شکر حلاوت عيش
    که در رکاب دويدند ني سواران را
  • در آن رياض که صائب به نغمه گرم شود
    خزان نيفکند از جوش نوبهاران را
  • چنان به عهد تو آيين سرکشي شد عام
    که در بغل ندهد سرو جاي، فاخته را
  • قرار در تن خاکي مجو ز جان صائب
    حضور، پا بر رکاب است کارواني را
  • خمار نرگس ليلي به چشم مجنون شد
    يکي هزار ز چشم غزاله در صحرا
  • ز جاده ها چو رگ چنگ ناله برخيزد
    اگر شود ز لبم پهن، ناله در صحرا
  • فغان که حلقه سرگشتگي ز حيراني
    احاطه کرده مرا همچو هاله در صحرا
  • مگر نسيم ازان زلف سرگذشتي گفت؟
    که لاله ها شده مشکين کلاله در صحرا
  • به داغ آبله يابند دشت پيمايان
    نشان پاي مرا همچو لاله در صحرا
  • هنوز از اثر دود آه مجنون است
    سياه روزن چشم غزاله در صحرا
  • ترحم است به مجنون من که مي شکند
    خمار سنگ ملامت به ژاله در صحرا
  • به چشم وحشت، مجنون دور گرد مرا
    سواد شهر بود داغ لاله در صحرا
  • گل هميشه بهارست داغ من صائب
    اگر بهار زند جوش، لاله در صحرا
  • کليد قفل تو در اندرون خانه توست
    به زور همت خود از جبين گره بگشا
  • چو ديگران نه به ظاهر بود عبادت ما
    حضور قلب نمازست در شريعت ما
  • اگر در آتش سوزان هزار غوطه خورد
    صدا بلند نسازد سپند غيرت ما
  • چراغ رهگذريم اوفتاده در ره باد
    که تا به سايه دستي کند حمايت ما؟
  • درين حديقه گل، صائب از مروت نيست
    که غنچه ماند در جيب، دست رغبت ما
  • زمين سينه ما درد و داغ پروردست
    يکي هزار شود تخم اشک در گل ما
  • شکست آينه ما و توتيا گرديد
    همان خيال تو استاده در مقابل ما
  • به پيشدستي ما نيست در کرم حاتم
    ز آبرو نشود تنگدست، سايل ما
  • هزار ناخن تدبير غوطه در خون زد
    نشد گشاده شود عقده هاي مشکل ما