167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جاويد نامه اقبال لاهوري

  • عقل در کوهي شکافي ميکند
    يا بگرد او طوافي مي کند
  • عشق با نان جوين خيبر گشاد
    عشق در اندام مه چاکي نهاد
  • اي مثال مرده در صندوق گور
    مي توان برخاستن بي بانگ صور
  • در گلو داري نواها خوب و نغز
    چند اندر گل بنالي مثل چغز
  • هيچ ميداند که در جاي فراخ
    مي توان خود را نمودن شاخ شاخ
  • اي که گوئي محمل جان است تن
    سر جان را در نگر بر تن متن
  • از کلامش جان من بيتاب شد
    در تنم هر ذره چون سيماب شد
  • ناگهان ديدم ميان غرب و شرق
    آسمان در يک سحاب نور غرق
  • هر زمان او را هواي ديگري
    پر گشادن در فضاي ديگري
  • آدم و افرشته در بند من است
    عالم شش روزه فرزند من است
  • در طلسم من اسير است اين جهان
    از دمم هر لحظه پير است اين جهان
  • لي مع الله هر کرا در دل نشست
    آن جوانمردي طلسم من شکست
  • گر تو خواهي من نباشم در ميان
    لي مع الله باز خوان از عين جان
  • در نگاه او نميدانم چه بود
    از نگاهم اين کهن عالم ربود
  • در ره دوست جلوه هاست تازه بتازه نوبنو
    صاحب شوق و آرزو دل ندهد بکليات
  • اندرين ره هر چه آيد در نظر
    با نگاه محرمي او را نگر
  • چون غريبان در ديار خود مرو
    اي ز خود گم اندکي بيباک شو
  • هم سفر با اختران بودن خوش است
    در سفر يک دم نياسودن خوش است
  • عالم فرسوده ئي بي رنگ و صوت
    ني نشان زندگي در وي نه موت
  • باطنش از ظاهر او خوشتر است
    در قفار او جهاني ديگر است
  • چشم اگر بيناست هر شي ديدني است
    در ترازوي نگه سنجيدني است
  • از سرشت آب و خاک است اين مقام
    يا خيالم نقش بندد در منام
  • در هواي او چو مي ذوق و سرور
    سايه از تقبيل خاکش عين نور
  • نور در بند ظلام آنجا نبود
    دود گرد صبح و شام آنجا نبود
  • گفت با رومي که همراه تو کيست
    در نگاهش آرزوي زندگيست