167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

پيام مشرق اقبال لاهوري

  • گفتند هر چه در دلت آيد ز ما بخواه
    گفتم که بي حجابي تقديرم آرزوست
  • ز خاک خويش طلب آتشي که پيدا نيست
    تجلي دگري در خور تقاضا نيست
  • بيا که غلغله در شهر دلبران فکنيم
    جنون زنده دلان هرزه گرد صحرا نيست
  • گر بخود محکم شوي سيل بلا انگيز چيست
    مثل گوهر در دل دريا نشستن ميتوان
  • در عشق و هوسناکي داني که تفاوت چيست
    آن تيشه ي فرهادي اين حيله ي پرويزي
  • مطرب غزلي بيتي از مرشد روم آور
    تا غوطه زند جانم در آتش تبريزي
  • باده ي رازم و پيمانه گساري جويم
    در خرابات مغان گردش جامي دارم
  • فرقي نه نهد عاشق در کعبه و بتخانه
    اين جلوت جانانه آن خلوت جانانه
  • شادم که مزار من در کوي حرم بستند
    راهي ز مژه کاوم از کعبه به بتخانه
  • هر کس نگهي دارد هر کس سخني دارد
    در بزم تو مي خيزد افسانه ز افسانه
  • در دشت جنون من جبريل زبون صيدي
    يزدان به کمند آور اي همت مردانه
  • دل بحق بند و گشادي ز سلاطين مطلب
    که جبين بر در اين بتکده سودن نتوان
  • اين گنبد مينائي اين پستي و بالائي
    در شد بدل عاشق با اين همه پهنائي
  • اي جان گرفتارم ديدي که محبت چيست
    در سينه نياسائي از ديده برون آئي
  • صد ره بفلک برشد صدره به زمين در شد
    خاقاني و فغفوري جمشيدي و دارائي
  • در جهان دل ما دور قمر پيدا نيست
    انقلابيست ولي شام و سحر پيدا نيست
  • در طلبش دل تپيد دير و حرم آفريد
    ما به تمناي او او بتماشاي ماست
  • پردگيان بي حجاب من به خودي در شدم
    عشق غيورم نگر ميل تماشا گر است
  • شعله ي در گير زد برخس و خاشاک من
    مرشد «رومي » که گفت «منزل ما کبرياست »؟
  • اندر رصد نشسته حکيم ستاره بين
    در جستجوي سرحد ويرانه ي دل است
  • غافل تري ز مرد مسلمان نديده ام
    دل در ميان سينه و بيگانه ي دل است
  • در ره عشق فلان ابن فلان چيزي نيست
    يد بيضاي کليمي به سياهي بخشند
  • در جهان بال و پر خويش گشودن آموز
    که پريدن نتوان با پر و بال دگران
  • خاکيم و تند سير مثال ستاره ايم
    در نيلگون يمي بتلاش کناره ايم
  • مگذر از نغمه ي شوقم که بيابي در وي
    رمز درويشي و سرمايه ي شاهنشاهي