167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • نام خسرو شهره ايام شد، کز بهر عام
    همچو دولت رو در آن عالي جناب آورده بود
  • شب رسيد آن شمع کو عمري درون سينه بود
    شعله مي زد هر چه در دل آتش ديرينه بود
  • صوفي ما دي بتي ديد و پرستيدش، چنانک
    الصنم شد ذکر هر مويي که در پشمينه بود
  • پيشکش آرند هر يک سيم و زر در پيش او
    من دل پر خون و جان ناتوان خواهم کشيد
  • جان کنان شب زنده دارند اهل عشق و در سخن
    صبح وار از آفتاب خود دمي بالا کشند
  • بسکه از رفتار خوش پاي تو در جانم نشست
    رخنه گردد جانم، ار خار ترا از پا کشند
  • باز گل بشکفت و گلرويان سوي بستان شدند
    مطرب و بلبل بهم در نغمه و دستان شدند
  • باغ حاجت نيست هم در کوي خود بين کاهل دل
    خاک گشتند اول و آنگه گل و ريحان شدند
  • خسروا، با ما بيا تا با خيالش خوش شويم
    زانکه هر کس با نگار خويش در بستان شدند
  • چند ازين در کار من فرويش ده، زين آه گرم
    هيچگه آتش دران فرويش او خواهد فتاد؟
  • باز آن يار پريشان کار در خواهد رسيد
    عقل و جان و دل ز يکديگر جدا خواهد فتاد
  • باز آن سرو خرامان در چمن خواهد گذشت
    اي بسا دلها کزان زلف دو تا خواهد فتاد
  • تا ز مستي برکه خواهد اوفتاد آن چشم مست
    تا کدامين خون گرفته در بلا خواهد فتاد
  • جز صبا کس مي نبوسد پاي او زين پس رهي
    خاک گشته در ره باد صبا خواهد فتاد
  • کي خورد دربانش آبي خوش کنون کز چشمها
    بر در آن آشنا سيلي ز جوي دل بماند
  • رفتيم از چشم و در دل حسرت رويت بماند
    بر شکستي و به جانم نقش گيسويت بماند
  • گردنت آزاد باد و خون من در گردنم
    چون به کشتن خو گرفتي و همان خويت بماند
  • بو که باز آيد دل و جان گرفتارم ز تو
    از بدت گفتن زبان در کوي بدگويت بماند
  • روزها بگذشت و از ما ياد نامد در دلت
    اي عفاک الله غم ياران ازين بهتر خورند
  • عاشقان تو ز تو تا صبح در خونابه اند
    گر چه بهتر مصلحت پيشت به لاغ و لابه اند
  • چشمها را گوي کاين ناز و کرشمه کم کنند
    ور نه ترسم عالمي را خسته و در هم کنند
  • دم که بر يادش بر آيد باز در تن چون رود
    وه بدين خواري چگونه ياد آن همدم کنند
  • چشم مست او که مژگان را به قتلم تيز کرد
    خنجر زهراب داده در کف قصاب داد
  • وين کجا ماند ز چشم و ابرويش زنيسان که او
    ترک مست کافري را راه در محراب داد
  • داند آن کز گلرخان خورده ست خاري بر جگر
    کز چه بلبل در گلستان ناله هاي زار کرد
  • سنگدل يارا، اثر در تو نکرد آهي که آن
    کشت اهل درد را بيدرد را افگار کرد
  • هر چه خسرو پيش ازين در پيش خوبان سجده کرد
    پيش محراب دو ابروي تو استغفار کرد
  • در شب هجران که روزي هيچ دشمن را مباد
    مي رود عمر عزيزم چون سر زلفت به ياد
  • در غمت گر رفت خسرو از جهان، عمر تو باد
    ليک خواهد خواست روز محشر از دست تو داد
  • اي که بردي آبروي من ز آه دل بترس
    چون مرا در جان زدي آتش، مشو غافل زدود
  • قصه ما با تو از ليلي و مجنون در گذشت
    خسرو و شيرين چه باشد، وامق و عذرا چه بود
  • عشق ازان بالاتر است آري که خسرو را به زور
    گاه پيري سر برد پيش جوانان در سجود
  • سرو کز بالاي خود در سر کند باد، آن مبين
    آن نگر کش باد پيشت خاک بر سر مي کند
  • رو، برون، اي جان معزول، از درون من که عشق
    شغل جان در سينه با جانان مقرر مي کند
  • مردم چشمم که مي گردد به گرد روي تو
    طفل را ماند که در مهتاب بازي مي کند
  • چشم من دور از تو، گر غرقه به خون گردد سزاست
    ز آشنا بيگانه و در آب بازي مي کند
  • مي رود در خون هر سرگشته اي دامن کشان
    پس به آب چشم من دامن نمازي مي کند
  • مردم چشمم ز بهر سجده پايت را چو يافت
    خاک پايت در دل دريا تيمم مي کند
  • مست آن ذوقم که شب در کوي خويشم ديد زلف
    کيست اين؟ گفتند درويشي گدايي مي کند
  • دي شنيدم مي رود در جستنم تا بکشدم
    اي فدايش جان خسرو وه که ياري مي رود
  • خون چندين بي گنه در بند دامن گير تست
    واي اگر آن مست من دامن کشان بيرون رود
  • در دل من جايگه تنگ است و تو نازک مزاج
    راه ده تا جان مسکين از ميان بيرون رود
  • بگذر از بالين من کاسان شود مردن از آنک
    دل چو در حسرت بود دشوار جان بيرون رود
  • در هوايش آنکه پندم مي دهد، گر بيندش
    دانمش مرد، ار سر خود زين هوا بيرون برد
  • نوش باد آن مست را باده که در هنگام نوش
    دعوي زهد از سر صد پارسا بيرون برد
  • گفتمي اول که در جانت کشم، آن لحظه اي
    کيست کو بشکافد اين جان و ترا بيرون برد؟
  • مي کند بيرون و مي گويد، مرو از در برون
    خسروا، بين کاين لطيفه هر کجا بيرون برد؟
  • صد گله دارم، ولي آن رو چو آيد در نظر
    کيست کان ساعت زبانم را به گفتار آورد؟
  • اي صبا، جانم ببر، در خاک کويش کن نثار
    گر درين ره نگذرد آخر به راهي بگذرد
  • نيست آن دولت که بوسم پاي ميمونت، ولي
    پاي آن بوسم که در کوي تو گاهي بگذرد
  • خلق در فرياد و تو خوش مي روي، من چون زيم؟
    وه که گر ناگاهي از من تير آهي بگذرد
  • دست ماه روزه تا در چشم عشرت خاک زد
    اشک خونين ريخت جام و گل گريبان چاک زد
  • يارب، از هجر که در پوشيد نيلوفر کبود؟
    لاله از درد که داغي بر دل غمناک زد؟
  • با همه چشمي که نرگس باز دارد در چمن
    اهل بينش را نمي شايد قدم بر خاک زد
  • با وجود ساقي مه روي من در باغ حسن
    مي توان آتش درين مشت خس و خاشاک زد
  • مژده بر خسرو، اگر گويد شبي در گوش او
    عين عيد اينک علم بر گوشه افلاک زد
  • خوبرو آن به که باشد آب و آتش در جهان
    تا وجود عشقبازان خاک و خاکستر بود
  • از سر کو آن پري چون ناگهان پيدا شود
    جاي آن باشد که مردم در ميان شيدا شود
  • ماه رويا، کي رسد در آفتاب روي تو
    شمع را هر چند سر تا آسمان بالا شود
  • از تو دل چون آبله خون گشت در دنبال تو
    اشک را از بس دويدن آبله برپا شود
  • سبزه تر برکشيدي زان رخ چون آفتاب
    راز من چون سبزه مي ترسم که در صحرا شود
  • مي خلد بر جان من آن خط که بر لب مي کشي
    مارکي شيرين شود با آنکه در خرما شود
  • خسرو، از بهر تو اندر ديده خود جاي ساخت
    چشم مي دارد که در کوي وصالش جا شود
  • تا چه ساعت بود، يارب، کان مسلمان زاده شد
    کافت اندر سينه و انديشه در جان زاده شد
  • مه غلام اوست، ار در پيش يوسف سجده کرد
    او به دهلي زاد، اگر يوسف به کنعان زاده شد
  • تا بديدم در لبش، خون دل از چشمم بريخت
    ياغي خوني که رفت آن مسلمان ديده شد
  • دي رهي ديد آن پري را و ز سر ديوانه شد
    وز سر ديوانگي در پيش آن عياره شد
  • ديد چون ديوانگي من، بزد بر سينه سنگ
    سختي دل بين که بستد سنگ و در نظاره شد
  • گر نمي بينم دمي در روي او غم مي کشد
    ور کسي پهلوي او مي بينم آن هم مي کشد
  • زلف را زين گونه، جانا، هم مده رشته دراز
    کو هزاران بسته را در زير هر خم مي کشد
  • از کرشمه خلق را تا مي تواني مي کشي
    ور کسي از تو رها شد زلف در هم مي کشد
  • خسروا، کي غم خورد، گر تو بميري در غمش
    آنکه صد همچون تو عاشق را به يک دم مي کشد
  • هر کسي را در بهاران دل به گلزاري کشد
    وين دل بدروز من سوي جفا کاري کشد
  • اي به خواب خوش بگويم با تو از شبهاي خويش
    غم مباد اين سرمه را در چشم بيماري کشد
  • چند تن در مسجد و دل گرد کوي شاهدان
    خرم آن کو آشکارا باده با ياري کشد
  • آن که دل برد و ز غمزه چون سنانش مي نهد
    عشق جانم مي شکافد، در ميانش مي نهد
  • در ميان آدمي و آنچه مقصودي وي است
    گر بود صد ساله ره، چون وقت شد، يکدم رسد
  • خسروا، ناخوش مشو، کايام شادي در گذشت
    بر خدا دل نه که خوش خوش کام شادي هم رسد
  • چون وفايي نيست جز غم هيچ کس را در جهان
    ياد خسرو را حرام، ار يک دم بي غم زند
  • خبرم مپرس از من، چو مقابل من آيي
    که چو در رخ تو بينم ز خودم خبر نباشد
  • ز غمت چنين که مردم، چه کنم، گرم بخواهي
    که عزيز در دل کس به ستم نمي توان شد
  • سر من به سجده هر دم به ستانه اي درآيد
    جگر اندر آستانش به بهانه اي در آيد
  • ز فسانه خواب خيزد، ولي اندر اين که خسپد
    اگر اين حکايت من به فسانه اي در آيد
  • دل من ز زلف و رويت شد اسير و چون نگردد؟
    شب ماهتاب دزدي که به خانه اي در آيد
  • ز غمت چنانست سوزم که زبان کنم تصور
    به دهن ز آتش دل چو زبانه اي در آيد
  • من خسي را که بسوزند به کويت، غم نيست
    غم از آنست که پيش در تو دود کنند
  • حق من در تو نگاهي ست سر رود دو چشم
    که ز گريه حق خسرو همه نابود کنند
  • باد چستي که بر آيد سر عشاق ز دوش
    اين هوا در سر آن سرو سرافراز بماند
  • سوي پيکان شو دم، گر گله زان غمزه کنم
    که چه پيکاني ازو در ته هر موي بماند؟
  • سر بسي بر در و ديوار زدم همچو صبا
    که گذشت آن گل خندان من و بوي بماند
  • زلف بر مه زده در خانه دل آمد پيش
    نشد از دل، اثر ماه به عقرب نگريد
  • غم زهر سوي در آمد که ز آمد شد باد
    دل ويران مرا هر طرفي ره شده بود
  • در نگيرد به بتان گريه گرم و دم سرد
    کاين درختان به چنين آب و هوا بر ندهند
  • به نظر بس کن و ذکر لب و دندان بگذار
    زانکه خسرو به گدايي در و گوهر ندهند
  • قطب دنيا که فلک هر چه کند کار تمام
    همه در حضرت آن راي متين مي گذرد
  • نيم شب ز آتش دل روز کنم در تو، ولي
    دل چه داند که چنين روز شبي چند کند؟
  • مست من بي خبر از بزم چو در خانه شود
    جان به همراهي آن نرگس مستانه شود
  • بي بلا نيست مرادي که نه حج پيش در است
    که به ره زحمت دريا و بيابان نبود
  • ماه روي چو تو در مهر نمي افزايد
    کم ازان کاين ستم و جور بر افزون نکند
  • سخن تلخ تو چون زهر کند در دل کار
    طرفه کاري که درين زهر کس افسون نکند