نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
مريز از سادگي رنگ اقامت
در
گذرگاهي
که آتش زير پا از لاله باشد کوهسارش را
مرا مي پرورد
در
کوهساري عشق سنگين دل
که باشد ناز چشم آهوان داغ پلنگش را
چه خوش باشد
در
آغوش آورم سرو روانش را
کنم شيرازه اوراق دل، موي ميانش را
چسان معلوم گردد رتبه حسن سخن صائب؟
که دارد
در
ميان گرد کسادي کاروانش را
عزيز مصر تا کنعان گريبان چاک مي آمد
اگر مي داشت يوسف
در
نکويي دستگاهش را
نديدي نور ايمان را اگر
در
کفر پوشيده
تماشا کن به زير زلف عنبرفام رويش را
گهر
در
پله ميزان يوسف سنگ کم باشد
وگرنه ديده گوهرفشاني هست عاشق را
گوارا کرد مرگ تلخ را دنياي پر وحشت
ره خوابيده دارد
در
سفر آرام منزل را
ندارد آبهاي تيره به ز استادگي صيقل
مده
در
گفتگو از دست، دامان تأمل را
نباشد امتدادي دولت سر
در
هوايان را
کند خط عاقبت کوتاه، دست زلف و کاکل را
نفس
در
صحبت بي نسبت از من برنمي آيد
حضور زاغ باشد سرمه آواز بلبل را
ندارد حاصلي سامان عشرت
در
کهنسالي
که نتواند نشاط عيد برد از ماه نو خم را
تهيدستي ندارد برگريز نيستي
در
پي
نگه دار از شبيخون بهاران گلستانم را
لب ميگون او نگذاشت
در
آفاق مخموري
شکست آن چهره گلگون خمار عندليبان را
در
آن فرصت که نقش خاتم اقبال برگردد
هجوم مور سازد بر سليمان تنگ ميدان را
چنان شد عام
در
ايام ما ذوق گرفتاري
که آزادي کند دلگير اطفال دبستان را
رسايي داشتم چشم از شب وصلش، ندانستم
که
در
ايام موسم کعبه سازد جمع دامان را
مسخر کرد خط عنبرين رخسار جانان را
پري آورد
در
زير نگين ملک سليمان را
مکن تعجيل
در
قطع علايق چون سبکساران
به همواري برون آور ز چنگ خار دامان را
که مي گنجد دگر
در
جامه کز گلزار بيرنگي
نسيم صبحدم چندين پيام آورد مستان را
همانا هم قسم گشتند با هم لاله رخساران
که خون سازند
در
دل بوسه اميدواران را
غبار عاشقان چون گردباد از پاي ننشيند
گره نتوان زدن
در
سنگ، خاک بي قراران را
عجب دارم به هوش آيند حيران ماندگان تو
اگر محشر نمکدان بشکند
در
چشم، ايشان را
برون پرداز هيهات است
در
فکر درون باشد
لباس دل غبارآلود باشد جامه شويان را
ز گرديدن سپهر سنگدل را نيست دلگيري
که
در
سرگشتگي باشد گشاد دل فلاخن را
گرانجاني ندارد حاصلي
در
پله گردون
به لنگر، سنگ از گردش نيندازد فلاخن را
نگردد منقطع فيض بزرگ
در
تهيدستي
که خم چون شد تهي، دارالاماني شد فلاطون را
ازان چشم جنون فرما، همان
در
پرده شرمم
اگر چه بارها سوداي من ماليد مجنون را
سماع خانه پردازان دل، کيفيتي دارد
که شد ديوانه هر کس
در
بيابان ديد مجنون را
خصومت با گرانقدران سبک مغزي بود، ورنه
به آهي مي گذارم
در
فلاخن کوه تمکين را
يد بيضا چرا فرعون را
در
آستين باشد؟
به دست بوالهوس مپسند آن دست نگارين را
شراب چشم ليلي بدخمار ظالمي دارد
ازان پيوسته مجنون
در
نظر مي داشت آهو را
مرا بيگانگي از آشنايان است
در
طالع
وگرنه آشنايي نيست با بيگانگي او را
ندارد شکري
در
چاشني گردون مينايي
به حرف و صوت مي دارد نگه آيينه طوطي را
مقام گوهر شهوار
در
گنجينه مي بايد
بياض از سينه بايد ساخت شعر انتخابي را
دل آسوده نبود بي قراران محبت را
چه آسايش بود
در
قلزم سيماب کشتي را؟
ندارد حاصلي غير از پريشان کردن دلها
نهان
در
خاک کن زنهار تخم خرده گيري را
به استغناي مجنون حسن ليلي برنمي آيد
که ناز نازنينان است
در
سر، بي نيازي را
اگر داري دل پاکي درآ
در
حلقه مستان
که اينجا آبرويي نيست دامان نمازي را
خمار درد نوشان را مي ناصاف مي بايد
توان
در
خاکساري يافت ذوق خاکبازي را
به چشم دور گردان جلوه ديگر کند منزل
شکوه کعبه باشد
در
نظر کمتر حجازي را
مگر گويا ازان آيينه رخسار شد صائب
که مي لغزد زبان
در
حالت گفتار طوطي را
تکلف نيست
در
گفتار رند لاابالي را
چنانت دوست مي دارم که عاشق شعر حالي را
لباس خودنمايي چشم بد
در
آستين دارد
نگيرد خار دامن جامه پوشيده حالي را
(نزاکت آنقدر دارد که
در
وقت خراميدن
توان از پشت پايش ديد نقش روي قالي را)
اگر آيينه رويي
در
نظر مي داشتم صائب
به طوطي مي چشاندم شيوه شيرين مقالي را
ز مي بگذر که باشد
در
قفا همچون گل رعنا
خمار زردرويي باده هاي ارغواني را
مشو کاهل قلم اي سنگدل
در
نامه پردازي
که قاصد مي دهد تغيير، پيغام زباني را
گران گردند بر دل از گرانخيزي سبکروحان
به محفل چونه روي، بگذار
در
بيرون گراني را
اگر
در
خواب بيهوشي نباشد گوش ها صائب
به حرفي مي توان تقرير کردن داستاني را
صفحه قبل
1
...
1388
1389
1390
1391
1392
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن