167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

پيام مشرق اقبال لاهوري

  • ساخته ي خويش را، در شکنم ريز ريز
    تا ز غبار کهن، پيکر نو آورم
  • گر چه فسونش مرا برد ز راه صواب
    از غلطم در گذر عذر گناهم پذير
  • آسوده و سيارم، اين طرفه تماشابين
    در باده ي امروزم، کيفيت فردا بين
  • گمان مبر که بپايان رسيد کار مغان
    هزار باده ي ناخورده در رگ تاک است
  • شنيدم کوکبي با کوکبي گفت
    که در بحريم و پيدا ساحلي نيست
  • جواني اصيلي که در روز جنگ
    برد مردمک را ز چشم پلنگ
  • شنيدم شبي در کتب خانه ي من
    به پروانه مي گفت کرم کتابي
  • نکو گفت پروانه ي نيم سوزي
    که اين نکته را در کتابي نيابي
  • سوزم ربود و گفت يکي در برم بايست
    ليکن دل ستم زده ي من نيارميد
  • صداي ماهي آمد از ته بحر
    که چيزي هست و هم در پيچ و تاب است
  • تماشاي شام و سحر ديده ئي
    چمن ديده ئي دشت و در ديده ئي
  • ز موج سبک سير من زاده ئي
    ز من زاده ئي در من افتاده ئي
  • بياساي در خلوت سينه ام
    چو جوهر درخش اندر آئينه ام
  • گهر شو در آغوش قلزم بزي
    فروزان تر از ماه و انجم بزي
  • نوا هاي مرغ بلند آشياني
    در آميخت با نغمه ي جويباري
  • تو گوئي که يزدان بهشت برين را
    نهاد است در دامن کوهساري
  • داراي نهنگان خروشنده تر از ميغ
    در سينه ي او ديده و ناديده بلاهاست
  • به بحر رفتم و گفتم به موج بيتابي
    هميشه در طلب استي چه مشکلي داري؟
  • هزار لولوي لالاست در گريبانت
    درون سينه چو من گوهر دلي داري؟
  • شدم بحضرت يزدان گذشتم از مه و مهر
    که در جهان تو يک ذره آشنايم نيست
  • نم در رگ ايام ز اشگ سحر ماست
    اين زير و زبر چيست فريب نظر ماست
  • در پيرهن شاهد گل سوزن خار است
    خار است وليکن زنديمان نگار است
  • از عشق نزار است، در پهلوي يار است، اين هم ز بهار است
  • غزالي با غزالي درد دل گفت
    ازين پس در حرم گيرم کنامي
  • بصحرا صيد بندان در کمين اند
    بکام آهوان صبجي نه شامي