167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • تا ترا در خاکدان ناسوت باشد ميزبان
    کي توان لاهوت را در خانه مهمان داشتن
  • کي مسلم باشدت اسلام تا کارت بود
    طيلسان در گردن و در زير خنجر داشتن
  • کفر باشد از طمع پيش در هر منعمي
    قامت آزادگي چون حلقه بر در داشتن
  • دوزخست انباشتن در ملت فردوسيان
    تشنه لب را در کنار حوض کوثر داشتن
  • طوطيان معنوي پرند در باغ فلک
    در تماشاگاهشان مهد فلک کمتر چمن
  • نفس بي توقيعشان افگنده در صحراي «لا»
    جسم بي منشورشان افتاده در درياي «لن »
  • کحل «ارني انظر» در ديده موسي کش
    خال «فعصي آدم » در چهره آدم زن
  • سر بر آر از گلشن تحقيق تا در کوي دين
    کشتگان زنده بيني انجمن در انجمن
  • ذوالفقارت گر بديدي کرگدن در روز جنگ
    کاه گشتي در زمان گر کوه بودي کرگدن
  • در ميان زهد کوشان خويشتن قلاش ساز
    در جهان مي فروشان خويشتن ابدال کن
  • يونسان تنت را خلعت نمي بخشي مبخش
    يوسفان وقت را در چاه و در زندان مکن
  • در بلا چون روز قهر نفس روباهيت نيست
    در خلا دعوي ز فر رستم دستان مکن
  • گر شراب دوست را در دست تو نبود ثمن
    خويشت را در خرابات جوانمردي فگن
  • سوخته بيني دلي در بيم هجران ساخته
    همچو جان عاشقان در دام زلف پرشکن
  • در وثاق من نباشد جز همه باز سفيد
    در يمين من نباشد جز يميني از يمن
  • در جزاء و در سزاي کس تو مستعجل نه اي
    گفته اي «هذالذي کنتم به تستعجلون »
  • يکي چون رايت سيمين هميشه در هوايازان
    يکي چون زورق زرين روان همواره در جيحون
  • خشمش در دين چو ز بهر جگر
    سر که بود تعبيه در انگبين
  • تا بجنبيد عدل او بگريخت
    فتنه در خواب و ظلم در سجين
  • در زمين کار ساز جودش بس
    چون زحل در کف آورد شاهين
  • هان و هان در بروت من بندد
    که شوم در عرق چو غرقه هين
  • آمد سبب عشق در اصحاب دلي کو
    آمده که بيجاده در آفاق کهي کو
  • در کارگه جور گرفتم که چو او هست
    در بارگه عدل چو بهرام شهي کو
  • اگر دعوي کني در ملک بنماي
    که در انگشت ملکت خاتمي کو
  • چو در ني بست تن ايمن نشستي
    ز دل در جان جانت طارمي کو
  • وآنکه گر تربيتي بايد بحر از نکتش
    در منظوم شود در دل او قطره مياه
  • در پيش قدت چون الف بگويم
    در کامم دالي شود خميده
  • در زلف تو سيصد هزار خم هست
    در هر چم او يوسفي چميده
  • در رمضان و رجب مال يتيمان خوري
    روزه به مال يتيم مار بود در سله
  • سالوسيان دل را در کوي او مصلا
    هاروتيان دين را در زلف او سقرگه
  • در دعوي مطلق چو رسولي شده مرسل
    در لفظ به هر ساعت چوني و چرايي
  • صد دل خون ده در يک شکن زلف تو هست
    همچو عناب در آويخته اندر عنبي
  • نه در حق خود مر ترا انزعاجي
    نه در حق حق مر ترا انقيادي
  • صلاح سنايي در آنست دايم
    شود در ره عشق بي چون سدادي
  • چون ذات هنر نيست در اوصاف تو عيبي
    چون فعل خردنيست در اعمال تو عاري
  • تاج اصفاهان السان الدهر ابوالفتح آنکه هست
    در عجم چون عنصري و در عرب چون بحتري
  • در زمين تو آن عطارد آيتي در روزگار
    کز هنر وقت شرف جز فرق کيوان نسپري
  • شاعري در پيش تو شاعر کجا يارد نمود
    ساحري در پيش موسي چون نمايد سامري
  • از براي گوهر معني روي در شرق و غرب
    در جهان علم مانا تو دگر اسکندري
  • گر هواي نفس جويي از در دين در مياي
    يا براهيمي مسلم باشدت يا آزري
  • شاعري بگذار و گرد شرع گرد از بهر آنک
    شرعت آرد در تواضع شعر در مستکبري
  • فتنه شد شعر تو چون گوساله زرين يکي
    «لامساس » آواز در ده در جهان چون سامري
  • پوستين در گلخني اندر کشيد ارکان و تو
    عشقبازي در گرفتي با وي و هم بستري
  • نه در آن معده ريزه اي مانده
    نه در آن ديده قطره اي ثاني
  • چو در روح ايزد را صدف شد بنيت مريم
    نيارستي ز مستان کرد در پيشش زمستاني
  • رمحست در آب حيوان ليک نباشد
    جز آتش سوزنده در آن رمح سناني
  • معرفت خواهي و در معروف کرخي ننگري
    اي جنب شرمي نداري با جنيدي در زني
  • در زير خشت چهره خاتون خرگهي
    در زير سنگ پيکر سرهنگ جوشني
  • موج دريا کي رسد در اوج صحراي خضر
    در بيابان راه کمتر گم کند الياس را
  • اندرين صفهاي معني در معني را مجوي
    زان که در سرنا نيابي نفخ اسرافيل را