نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
پيام مشرق اقبال لاهوري
زبان برگ او گويا نگردد
ولي
در
سينه ي چاکش دلي هست
مجو ساحل که
در
آغوش ساحل
تپيد يک دم و مرگ دوام است
چه غم داري، حيات دل زدم نيست
که دل
در
حلقه ي بود و عدم نيست
تو اي دل تا نشيني
در
کنارم
ز تشريف شهان خوشتر گليمم
درون سينه ام باشي پس از مرگ
من از دست تو
در
اميد و بيمم
چو نرگس اين چمن ناديده مگذر
چو بو
در
غنچه ي پيچيده مگذر
در
آن پهنا که صد خورشيد دارد
تميز پست و بالا هست يا نيست؟
قدم بيباک تر نه
در
ره زيست
به پهناي جهان غير از تو کس نيست
زمين خاک
در
ميخانه ي ما
فلک يک گردش پيمانه ي ما
سرودم آن چنان
در
شاخساران
گل از مرغ چمن پرسد که اين کيست
نوا مستانه
در
محفل زدم من
شرار زندگي بر گل زدم من
هجومي بود ره گم کرده
در
دشت
ز آواز درايم کاروان شد
ز جان بيقرار آتش گشادم
دلي
در
سينه ي مشرق نهادم
دلم
در
سينه مي لرزد چو برگي
که بر وي قطره ي شبنم نشيند
عجم بحريست نا پيدا کناري
که
در
وي گوهر الماس رنگ است
قباي زندگاني چاک تا کي
چو موران آشيان
در
خاک تا کي
به پرواز آ و شاهيني بياموز
تلاش دانه
در
خاشاک تا کي
بگوشم آمد از خاک مزاري
که
در
زير زمين هم ميتوان زيست
چو فطرت مي تراشد پيکري را
تمامش مي کند
در
روزگاري
ولي چشم از درون خود نه بندي
که
در
جان تو چيزي ديدني هست
بساطم خالي از مرغ کباب است
نه
در
جامم مي آئينه تاب است
مرا ذوق سخن خون
در
جگر کرد
غبار راه را مشت شرر کرد
هنوز همنفسي
در
چمن نمي بينم
بهار مي رسد و من گل نخستينم
بر خود نظر گشا ز تهي دامني مرنج
در
سينه ي تو ماه تمامي نهاده اند
زندگي گفت که
در
خاک تپيدم همه عمر
تا ازين گنبد ديرينه دري پيدا شد
صفحه قبل
1
...
1387
1388
1389
1390
1391
...
6717
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن