167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • کيست گردون تا تواند هم نبرد ما شدن؟
    زهره شيران فشاند آب در ميدان ما
  • عيب، صائب مي شود در چشم پاک ما هنر
    ديو را يوسف نمايد پله ميزان ما
  • سرخ رو مي گردد از ريزش کف احسان ما
    چون خزان در برگريزان است گلريزان ما
  • غنچه دلگير ما را باغ ها در پرده هست
    مي کند يوسف تلاش گوشه زندان ما
  • گوهر شهوار، گردد مهره گل در صدف
    گر بشويد بحر از گرد گنه دامان ما
  • ما چنين گر واله رخسار او خواهيم شد
    بستگي در خواب بيند ديده حيران ما
  • خون ما روي زمين را شستشويي مي دهد
    در تنور خاک چون پنهان شود طوفان ما؟
  • بازي عشرت مخور از خنده ما همچو برق
    گريه ها در پرده دارد چهره خندان ما
  • گر چه ما در باددستي چون حباب افسانه ايم
    ديده دريا بود بر کاسه وارون ما
  • با کمال نازکي افکار ما بي مغز نيست
    هر حبابي کشتي نوحي است در جيحون ما
  • در رياض آفرينش چون دو سرو توأمند
    حسن روزافزون يار و عشق روزافزون ما
  • سينه بي کينه ما را گشاد ديگرست
    برق را سوزد نفس چون لاله در هامون ما
  • درنمي آيد به چشم از لاغري مجنون ما
    محمل ليلي بود سرگشته در هامون ما
  • سبحه ذکر ملايک از نظام افتاده است
    بس که پيچيده است در گوش فلک غوغاي ما
  • چون بساط سبزه زير پاي سرو افتاده است
    آسمان در زير پاي همت والاي ما
  • ريخت شور حشر در پيمانه عالم نمک
    مي زند جوش سيه مستي همان صهباي ما
  • ناله جغدست در گوشش نواي عندليب
    هر که صائب آشنا گردد به گفت و گوي ما
  • زخم پنهانم اگر بيرون دهد خونابها
    رنگ خون پيدا کند در صلب گوهر آبها
  • در وصال بحر، بي شوق رسا نتوان رسيد
    خرج راه از نرم رفتاري شود سيلابها
  • دولت بيدار اگر يک چند بي خوابي کشيد
    کرد در ايام بخت ما قضاي خوابها
  • هر سبکدستي نيارد نغمه از ما واکشيد
    در شکست خويش مي کوشند اين مضرابها
  • عقل معذورست در سرگشتگي زير فلک
    چون برآيد مشت خاشاکي ازين گرداب ها؟
  • اهل تقوي هر سحر در قلزم خون مي کشند
    همچو صبح از دستبرد غمزه ات دستارها
  • کمترين بازي درين ميدان بود سر باختن
    در کف طفلان چو چوگان است اينجا دارها
  • خاکساران غافل از احوال عالم نيستند
    در بغل آيينه ها دارند اين ديوارها
  • اي زبون در حلقه زنجير زلفت شيرها
    سر به صحرا داده چشم خوشت نخجيرها
  • با تهيدستان مدارا کن به شکر اين که هست
    گرد دامان ترا در آستين اکسيرها
  • از سر تعميرم اي خضر مروت در گذر
    برنمي دارد مرا از خاک، اين تعميرها
  • موشکافان سر فرو بردند در جيب عدم
    پر گره چون رشته تب، رشته تقريرها
  • من کيم صائب که دست از آستين بيرون کنم؟
    در بياباني که ناخن مي گذارد شيرها
  • در تلاش جستجويت سر به هم آورده اند
    مقطع انجام ها و مطلع آغازها
  • در زمين بوس جلالت، طايران قدس را
    آه خون آلود گردد رشته پروازها
  • يک دل بيدار در نه پرده افلاک نيست
    پرده خواب است گويا پرده اين سازها
  • دل که از نقش تمنا در جواني ساده بود
    شد ز پيري عنکبوت رشته آمال ها
  • بي گناهان در غضب حد گنهکاران خورند
    مي زنند از خشم، شيران بر زمين دنبال ها
  • کاروان اشک ما را آتشي در کار نيست
    آتش اين کاروان است آتشين پر گاله ها
  • صحبت نيکان بود اکسير ناقص طينتان
    مي شود ياقوت در پيمانه گل، ژاله ها
  • ديده مورست صحرا چون لطيف افتاد حسن
    در دل هر ذره دارد مهر وحدت خانه ها
  • نيست در طينت جدايي عاشق و معشوق را
    شمع بتوان ريخت از خاکستر پروانه ها
  • خال را در دلربايي نسبتي با زلف نيست
    داغ دارد دام را گيرايي اين دانه ها
  • رحم در دوران دولت از زبردستان مجو
    متصل زور آورد بر سنگ زيرين آسيا
  • نيست در عقل متين دست تصرف باده را
    دانه را سازد سفيد از آب رنگين آسيا
  • در بهاران از چمن اي باغبان بيرون ميا
    تا گلي دربار هست از گلستان بيرون ميا
  • اتفاق رهروان با هم دعاي جوشن است
    در بيابان طلب از کاروان بيرون ميا
  • قطره در انديشه دريا چو باشد واصل است
    هر کجا باشي ز فکر دلستان بيرون ميا
  • نيست حق تربيت صائب فرامش کردني
    در برومندي ز فکر باغبان بيرون ميا
  • کسي کز سايه اش اينجا نياسود آتشين مغزي
    کجا در سايه طوبي تواند واکشيد آنجا؟
  • رواجي نيست در محشر عبادات ريايي را
    به سيم قلب نتوان ماه کنعان را خريد آنجا
  • ز خامي در قيامت طعمه آتش نسازندت
    ز شوق آن لب ميگون اگر گردي کباب اينجا
  • ترا سازند فردا خوابگاه از سايه طوبي
    ز بيداري نمک ريزي اگر در چشم خواب اينجا