167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • نيست از کنج دهان يار قسمت خال را
    خلوتي کز ياد او در انجمن داريم ما
  • طاقت ما مي کند دندانه تيغ کوه را
    در محبت جان سخت کوهکن داريم ما
  • غيرت ما چشم بر راه نسيم مصر نيست
    بوي يوسف را نهان در پيرهن داريم ما
  • پيش خرمن دست کي چون خوشه چين داريم ما؟
    تنگدستي را نهان در آستين داريم ما
  • نوخطي پيوسته ما را هست در مد نظر
    بر جگر دايم خراشي چون نگين داريم ما
  • نيست غير از نقش پاي دشت پيمايان عشق
    آشنارويي که در روي زمين داريم ما
  • چون به سير لامکان از خويشتن راضي شويم؟
    همچو همت، توسني در زير زين داريم ما
  • گر مسلمانيم در ظاهر، به باطن کافريم
    رشته تسبيح را زنار مي سازيم ما
  • نيست در افسردگان صائب اثر گفتار را
    ورنه خون مرده را بيدار مي سازيم ما
  • اشک پيش مردم فرزانه مي ريزيم ما
    در زمين شور دايم دانه مي ريزيم ما
  • قطره گوهر مي شود چون واصل دريا شود
    آبروي خويش در ميخانه مي ريزيم ما
  • نيست در طينت جدايي عاشق و معشوق را
    شمع از خاکستر پروانه مي ريزيم ما
  • خاطري معمور کردن، از دو عالم خوشترست
    گنج را در دامن ويرانه مي ريزيم ما!
  • خار در پيراهن فرزانه مي ريزيم ما
    گل به دامن بر سر ديوانه مي ريزيم ما
  • انتظار قتل نامردي است در آيين عشق
    خون خود چون کوهکن مردانه مي ريزيم ما
  • درد خود را مي کنيم اظهار پيش عاقلان
    در زمين شور دايم دانه مي ريزيم ما
  • خوشه اميد ما خواهد به گردون سر کشيد
    در زمين خاکساري دانه مي ريزيم ما
  • همت ما را نظر بر کاسه دريوزه نيست
    بحر جاي قطره در پيمانه مي ريزيم ما
  • گر در آن محراب ابرو نيست ما را راه حرف
    از دعاگويان آن صبح بناگوشيم ما
  • ناله ما حلقه در گوش اجابت مي کشد
    کز سحرخيزان آن صبح بناگوشيم ما
  • قطره اشکيم با آوارگي هم کاروان
    در کنار چشم از خاطر فراموشيم ما
  • پيکر ما مي کند شمشير را دندانه دار
    در لباس از جوهر ذاتي زره پوشيم ما
  • از سياهي داغ ما هرگز نمي آيد برون
    در سواد آفرينش آب حيوانيم ما
  • عالمي بي زخم خار از بوي ما آسوده اند
    در سفال عالم خاکي چو ريحانيم ما
  • صاحب نامند از ما عالم و ما تيره روز
    چون نگين در حلقه گردون گردانيم ما
  • گر چراغ بزم عالم نيست صائب کلک ما
    چون ز بخت تيره دايم در شبستانيم ما؟
  • هستي مطلق بود از خودنمايي بي نياز
    هر چه آيد در نظر نابود مي دانيم ما
  • حلقه در از درون خانه باشد بي خبر
    ديده هاي باز را مسدود مي دانيم ما
  • در شبستان رضا تيغ زبان شکوه نيست
    شمع ناحق کشته را خشنود مي دانيم ما
  • نشأه سرشار در ميخانه افلاک نيست
    صبح را خميازه مخمور مي دانيم ما
  • هر که مي پوشد ز بيداري نظر دلهاي شب
    در طريق معرفت شبکور مي دانيم ما
  • نيست صائب در نگاه گرم ما را اختيار
    اين کشش از جانب منظور مي دانيم ما
  • در گلستاني که بلبل نغمه پردازي کند
    مطربان را مرغ بي هنگام مي دانيم ما
  • مي شود در کامراني روي گردان دل ز حق
    بستگي را جامه احرام مي دانيم ما
  • نارسايي باده ما را ز دوران مانع است
    گر حصاري در خم تن چون فلاطونيم ما
  • از حجاب عشق نتوانيم بالا کرد سر
    در تماشاگاه ليلي بيد مجنونيم ما
  • در وجود خاکسار ما به چشم کم مبين
    کز سويدا نقطه پرگار گردونيم ما
  • هر سر مژگان ما شمع تجلي مي شود
    چون در آن رخسار آتشناک مي بينيم ما
  • جوهر کشتن نداري، لاف بي رحمي مزن
    روزگاري شد در آن فتراک مي بينيم ما
  • صائب آن فيضي که مخموران نيابند از شراب
    در طلوع نشأه ترياک مي بينيم ما
  • مطلب ما گوهر عبرت به دست آوردن است
    گر به ظاهر همچو طفلان در تماشاييم ما
  • شبنم ما را ز گل آتش بود در زير پا
    کز نظربازان آن خورشيد سيماييم ما
  • نيست خواب غفلت ما را به بيداري اميد
    چون ره خوابيده در دامان صحراييم ما
  • با سيه کاري طمع داريم حسن عاقبت
    دولت بيدار را در خواب مي جوييم ما
  • مي کند همدرد، عيش ناقص ما را تمام
    در ميان رشته ها همتاب مي جوييم ما
  • در پريشان کردن جمعيت دنياست جمع
    آنچه از جمعيت اسباب مي جوييم ما
  • از وصال يار محروميم با همخانگي
    در حرم چون غافلان محراب مي جوييم ما
  • نشأه رطل گران از سنگ مي يابيم ما
    هست در آزادي اطفال گلريزان ما
  • فيض ما ديوانگان کم نيست از ابر بهار
    خوشه بندد دانه زنجير در زندان ما
  • مي کشد در خاک و خون از طعنه بي طاقتي
    ديده قربانيان را ديده حيران ما