167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

زبور عجم اقبال لاهوري

  • از آن بمکتب و ميخانه اعتبارم نيست
    که سجده ئي نبرم بر در جبين فرسود
  • به ضبط جوش جنون کوش در مقام نياز
    بهوش باش و مرو با قباي چاک آنجا
  • دانش مغربيان فلسفه ي مشرقيان
    همه بتخانه و در طوف بتان چيزي نيست
  • در طريقي که بنوک مژه کاويدم من
    منزل و قافله و ريگ روان چيزي نيست
  • بجلوت اندو کمندي به مهر و مه پيچند
    بخلوت اندو زمان و مکان در آغوشند
  • چون چراغ لاله سوزم در خيابان شما
    اي جوانان عجم جان من و جان شما
  • غوطه ها زد در ضمير زندگي انديشه ام
    تا بدست آورده ام افکار پنهان شما
  • مهر و مه ديدم نگاهم برتر از پروين گذشت
    ريختم طرح حرم در کافرستان شما
  • حلقه گرد من زنيد اي پيکران آب و گل
    آتشي در سينه دارم از نياکان شما
  • در آبسجده و ياري ز خسروان مطلب
    که روز فقر نياگان ما چنين کردند
  • در اين صحرا گذر افتاد شايد کارواني را
    پس از مدت شنيدم نغمه هاي سارباني را
  • چو پر کاه که در رهگذر باد افتاد
    رفت اسکندر و دارا و قباد و خسرو
  • از داغ فراق او در دل چمني دارم
    اي لاله ي صحرائي با تو سخني دارم
  • اين آه جگر سوزي در خلوت صحرا به
    ليکن چکنم کاري با انجمني دارم
  • کف خاکي که نگاه همه بين پيدا کرد
    در ضميرش جگر آلوده فغان مي بايست
  • روزگار ازهاي و هوي ميکشان بيگانه ئي
    باده در ميناش بود و باده پيمائي نداشت
  • برق سينا شکوه سنج از بي زباني هاي شوق
    هيچ کس در وادي ايمن تقاضائي نداشت
  • در بنگه فقير و بکاشانه ي امير
    غمها که پشت را بجواني کند دوتاي
  • از من حکايت سفر زندگي مپرس
    در ساختم بدرد و گذشتم غزل سراي
  • در کارگاه گيتي نقش نوي نه بينم
    شايد که نقش ديگر اندر عدم نمانده
  • بي منزل آرميدند پا از طلب کشيدند
    شايد که خاکيان را در سينه دم نمانده
  • پيام مشرق اقبال لاهوري

  • در جوابش گفتم ام پيغام شرق
    ماه تابي ريختم بر شام شرق
  • او چو بلبل در چمن «فردوس گوش »
    من بصحرا چون جرس گرم خروش
  • او ز شوخي در ته قلزم تپيد
    تا گريبان صدف را بر دريد
  • من به آغوش صدف تابم هنوز
    در ضمير بحر نايابم هنوز