167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

زبور عجم اقبال لاهوري

  • دل بي نيازي که در سينه دارم
    گدا را دهد شيوه ي پادشاهي
  • به آن آب و تابي که فطرت به بخشد
    در خشم چو برقي بابر سياهي
  • در ميکده ها ديدم شايسته حريفي نيست
    با رستم دستان زن با مغبچه ها کم زن
  • تو سوز درون او تو گرمي خون او
    باور نکني چاکي در پيکر عالم زن
  • عقل است چراغ تو در راهگذاري نه
    عشق است اياغ تو با بنده ي محرم زن
  • دم چيست پيام است، شنيدي؟ نشنيدي
    در خاک تو يک جلوه ي عام است نديدي
  • در نهادم عشق با فکر بلند آميختند
    ناتمام جاودانم کار من چون ماه نيست
  • چو موج مي تپد آدم بجستجوي وجود
    هنوز تا به کمر در ميانه ي عدم است
  • اگر بسينه ي اين کائنات در نروي
    نگاه را به تماشا گذاشتن ستم است
  • مرا اگر چه به بتخانه پرورش دادند
    چکيد از لب من آنچه در دل حرم است
  • لاله ي صحرايم از طرف خيابانم بريد
    در هواي دشت و کهسار و بيابانم بريد
  • در ميان سينه حرفي داشتم گم کرده ام
    گر چه پيرم پيش ملاي دبستانم بريد
  • در شب من آفتاب آن کهن داغي بس است
    اين چراغ زير فانوس از شبستانم بريد
  • عاشق آن است که تعمير کند عالم خويش
    در نسازد بجهاني که کراني دارد
  • درد من گير که در ميکده ها پيدا نيست
    پيرمردي که مي تند و جواني دارد
  • در نرگس آرميد که بيند جمال ما
    چندان کرشمه دان که نگاهش به گفتگوست
  • در خاکدان ما گهر زندگي گم است
    اين گوهري که گم شده مائيم يا که اوست؟
  • در کليسا ابن مريم را بدار آويختند
    مصطفي از کعبه هجرت کرده با ام الکتاب
  • عشق ازين گنبد در بسته برون تاختن است
    شيشه ي ماه ز طاق فلک انداختن است
  • اقبال قبا پوشد در کار جهان کوشد
    درياب که درويشي با دلق و کلاهي نيست
  • غلام همت بيدار آن سوارانم
    ستاره را بسنان سفته در گره بستند
  • نغمه پردازي ز جوئي کوهسار آموختم
    در گلستان بوده ام يک ناله درد آلودني
  • مقام آدم خاکي نهاد در يابند
    مسافران حرم را خدا دهد توفيق
  • چون بکمال مي رسد فقر دليل خسروي است
    مسند کيقباد را در ته بوريا طلب
  • از مرگ ترسي اي زنده جاويد
    مرگ است صيدي تو در کميني