167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • حلقه خط مي گذارد زان عذار آتشين
    نعل در آتش سمند خوش عنان حسن را
  • سرد مهري نوبهار مردم آزاده است
    در خزان سرسبزي افلاک باشد سرو را
  • هر قدر ابر بهاري در کرم طوفان کند
    نيست ممکن از تهي چشمي برآرد چاه را
  • هست در نقصان تمامي ها دل آگاه را
    موميايي از شکست خويش باشد ماه را
  • جذبه توفيق خواهي، در سبکباري بکوش
    کهربا با دانه نتواند ربودن کاه را
  • نيست در عقل متين دست تصرف باده را
    مي کند آگاه تر مستي دل آگاه را
  • کوته انديشي است کردن شکوه از بخت سياه
    روز رعنا در قفا باشد شب کوتاه را
  • چون شود هموار دشمن، احتياط از کف مده
    مکرها در پرده باشد آب زير کاه را
  • خودنمايي پرده برمي دارد از بالاي جهل
    نيست عيبي در نشستن جامه کوتاه را
  • بر تهي آغوشي خود گريه صائب مي کنم
    چون ببينم هاله در آغوش گيرد ماه را
  • در ديار ما که دارد عشق پنهاني رواج
    سکه قلب است رخسار به ناخن خسته را
  • در حريم دل ندارد راه، فکر دوربين
    هيچ کس نگشوده است اين نامه سر بسته را
  • رشته اشک مرا بنگر، نديدستي اگر
    در گره از پاي تا سر، رشته نگسسته را
  • جمع کردن خويش را در عهد پيري مشکل است
    پيش ره نتوان گرفتن لشکر برگشته را
  • خودسران سررشته پرواز را گم مي کنند
    سر مده در صيد دل ها کاکل آشفته را
  • چون سبو تا هست نم از زندگي در پيکرت
    دستگيري کن مي آشامان عاشق باده را
  • عشرت روي زمين در خاکساري بسته است
    بيم افتادن نمي باشد ز پا افتاده را
  • بر سر گفتار، دل را خامشي مي آورد
    جوش مستي در خم سربسته باشد باده را
  • نيست صائب قسمت منعم به جز حسرت ز مال
    اشتها در غيب باشد نعمت آماده را
  • در دل روشن ندارد ره تمناي بهشت
    نقش يوسف مي کند مغشوش لوح ساده را
  • نيست غير از عقده تبخال ديگر دانه اي
    تشنه در دام امواج سراب افتاده را
  • پيش هر موجي سپر انداختن لازم بود
    در محيط آفرينش چون حباب افتاده را
  • عزت از افتادگي خيزد که باشد در کنار
    جاي از افتادگي، حرف کتاب افتاده را
  • برنمي آيد نفس نشمرده صائب از جگر
    در غم و انديشه روز حساب افتاده را
  • خضر در سرچشمه تيغش نمازي مي کند
    عمر اگر باشد، دهان آب حيوان خورده را
  • از دل تارست در چشم تو دنيا بي صفا
    يوسفستان است عالم دل مصفا کرده را
  • مي کشد در حلقه فرمان به اندک فرصتي
    گوشمال آسمان، گوش سخن نشنوده را
  • بهره زان موي ميان نازک خيالان مي برند
    در نيابد هر کسي اين معني پيچيده را
  • زلف با افتادگي بر سر کشان غالب شود
    فتح باشد در رکاب اين رايت خوابيده را
  • نيست در طبع گرانجانان نصيحت را اثر
    شور محشر برنيانگيزد ره خوابيده را
  • چشم خواب آلود را در خلوت دل بار نيست
    حاش لله کعبه پوشد جامه پوشيده را
  • نيست ممکن برق را در ابر پنهان داشتن
    چون عنانداري کنم آن شوخ آتشپاره را؟
  • عشرت روي زمين بسته است در آرام دل
    خواب طفلان لنگر تمکين بود گهواره را
  • مي کنم از سينه بيرون اين دل غمخواره را
    چند بتوان در گريبان داشت آتشپاره را؟
  • شد ز فيض عالم بالا زبان من دراز
    سربلندي در خور منبع بود فواره را
  • هست در پاشيدن صحبت، حضور اهل دل
    دل ز جمعيت پريشان مي شود سي پاره را
  • مي کنم از سينه بيرون اين دل غمخواره را
    چند بتوان در گريبان داشت آتشپاره را؟
  • در مه شوال، دست از باده روشن مدار
    صيقل سي روزه بايد، ظلمت سي روزه را
  • در خسيسان عيب ظاهر گردد اسباب طمع
    مي کند کوري مثني، کاسه دريوزه را
  • در غريبي زود ميرد ناز پرورد وطن
    شد نگين دان چار ديوار لحد فيروزه را
  • سخت رويي با ملايم طينتان زيبنده نيست
    در زمين نرم بيرون آور از پا موزه را
  • چون برافروزد ز صهبا آن عقيق آبدار
    نعل در آتش گذارد ميگسار بوسه را
  • گشت صائب در مذاقم تلخ آب زندگي
    تا چشيدم من شراب خوشگوار بوسه را
  • زان شراب لعل سرگرمم که از هر قطره اش
    اخگر خورشيد باشد در گريبان شيشه را
  • هست در سرگشتگي آرامش صاحبدلان
    نيست بي گردش وجودي شعله جواله را
  • مي رسد در پرده رزق تشنگان بسته لب
    از تب گرم است سيرابي گل تبخاله را
  • در خزان طي کرد بلبل داستان ناله را
    نيست چون افسردگي مهري دهان ناله را
  • نيست در طالع قدوم ميهمان اين خانه را
    سيل بردارد مگر از خاک، اين ويرانه را
  • پنجه مشکل گشا هرگز نمي افتد ز کار
    هست در خشکي گشايش بيش، دست شانه را
  • آب در استادگي از سرو يابد فيض بيش
    چشم حيران قدر داند جلوه مستانه را