167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

زبور عجم اقبال لاهوري

  • دلم افسرده تر در صحبت گل
    گريزد اين غزال از مرغزاران
  • ز چشمم اشگ چون شبنم فرو ريخت
    که من هم خاکم و در رهگذارم
  • شوقم فزون تراز بي حجابي
    بينم نه بينم در پيچ و تابم
  • بجلال تو که در دل دگر آرزو ندارم
    بجز اين دعا که بخشي به کبوتران عقابي
  • نگردد زندگاني خسته از کار جهان گيري
    جهاني در گره بستم جهاني ديگري پيش است
  • تلخي که فرو ريزد گردون بسفال من
    در کام کهن رندي آنهم شکرين بادا
  • در کنار آئي خزان ما زند رنگ بهار
    ور نيائي فرودين افسرده تر گردد زدي
  • در تيره خاک او تب و تاب حيات نيست
    جولان موج را نگران از کنار جوست
  • بت خانه و حرم همه افسرده آتشي
    پير مغان شراب هوا خورده در سبوست
  • ذوق حضور در جهان رسم صنم گري نهاد
    عشق فريب مي دهد جان اميدوار را
  • بضميرت آرميدم تو بجوش خود نمائي
    بکنار برفکندي در آبدار خود را
  • کجا نوري که غير از قاصدي چيزي نميداند
    کجا خاکي که در آغوش دارد آسماني را
  • نفس شمار به پيچاک روزگار خوديم
    مثال بحر خروشيم و در کنار خوديم
  • ز جوهري که نهان است در طبيعت ما
    مپرس صيرفيان را که ما عيار خوديم
  • گشاي پرده ز تقدير آدم خاکي
    که ما به رهگذر تو در انتظار خوديم
  • تو نداني که نگاهي سر راهي چه کند
    در حضور تو دعا گفته براه آمده ايم
  • اي خداي مهر و مه خاک پريشاني نگر
    ذره ئي در خود فرو پيچد بياباني نگر
  • چه جلوه هاست که ديدند در کف خاکي
    قفا بجانت افلاک سوي ما نگرند
  • مرا ز لذت پرواز آشنا کردند
    تو در فضاي چمن آشيانه مي خواهي
  • جنون نداري و هوئي فکنده ئي در شهر
    سبو شکستي و بزم شبانه مي خواهي
  • من از هلال و چليپا دگر نينديشم
    که فتنه ي دگري در ضمير ايام است
  • خوشا کسي که فرو رفت در ضمير وجود
    سخن مثال گهر بر کشيد و آسان گفت
  • برون ز انجمني در ميان انجمني
    بخلوت اندولي آنچنان که با همه اند
  • بقصد صيد پلنگ از چمن سرا برخيز
    بکوه رخت گشا خيمه در بيابان کش
  • عمرها در کعبه و بتخانه مي نالد حيات
    تاز بزم عشق يک داناي راز آيد برون