نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
چون چراغ صبح دارم نقد جان
در
آستين
مي توان کردن به دست افشاندني بسمل مرا
فرصت خاريدن سر نيست
در
اقليم عقل
وقت ساقي خوش، که گاهي مي کند غافل مرا
شکر قطع راه را پامال کردن مشکل است
خواب کردن از مروت نيست
در
منزل مرا
هر قدر صائب شود بنياد نخل عمر سست
ريشه طول امل
در
دل شود محکم مرا
نيست صائب
در
خرابات مغان دريا دلي
تا به يک ساغر کند شرمنده احسان مرا
در
زمين پاک من ريگ روان حرص نيست
تازه مي سازد رگ تاکي گلستان مرا
تا قيامت صائب از دريوزه گردد بي نياز
ابر اگر
در
خواب بيند چشم گريان مرا
نامه ناشسته نتوان يافت
در
ديوان حشر
گر بيفشارند روز حشر دامان مرا
برنمي تابد فروغ عاريت کاشانه ام
گل فتد از مهر و مه
در
ديده روزن مرا
فيض اشک گرم من خورشيد را دارد کباب
مي شود سنگ ملامت لعل
در
دامن مرا
نيستم
در
انجمن غافل ز استعداد جنگ
هست چون فانوس، جوشن زير پيراهن مرا
حاصل من برنمي آيد به ارباب سؤال
خوشه چين از دانه افزون است
در
خرمن مرا
ربط من چون لاله با داغ جنون امروز نيست
بود دايم اخگري
در
زير پيراهن مرا
با تهيدستي درين درياي گوهر چون صدف
صد يتيم از اشک افتاده است
در
دامن مرا
در
شکرزاري که موران کامراني مي کنند
نيست از انصاف محروم از شکر کردن مرا
گر چه بر خورشيد من آفاق تنگي مي کند
از سبکروحي توان
در
ذره گنجاندن مرا
داغ دارد مشربم
در
خوش عناني موج را
هر نسيمي مي تواند دست پيچاندن مرا
هر تهيدستي نيارد ماه کنعان را خريد
در
ترازو از گرانقدري بود ماندن مرا
حاصل من منحصر
در
ترک حاصل گشته است
دامن افشاني است صائب دانه افشاندن مرا
از خيالت
در
دل شبها اگر غافل شوم
تا قيامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا
گر ندانم قدر تلخي هاي شورانگيز عشق
زهر
در
کام از شکرخند حلاوت کن مرا
در
خرابي هاست چون چشم بتان تعمير من
مرحمت فرما ز ويراني عمارت کن مرا
وادي سرگشتگي
در
من نفس نگذاشته است
پاي خواب آلوده دامان منزل کن مرا
کو مي گرمي که
در
جوش آورد خون مرا؟
چون شفق سازد فلک پرواز گلگون مرا
چون سپر تا چند
در
ميدان جانبازان عشق
طعمه شمشير سازد جبهه پرچين مرا
استخوان
در
پيکر من توتيا خواهد شدن
خواب غفلت گر به اين عنوان شود سنگين مرا
چشم شوخش مي برد آرام و تسکين مرا
مي دهد سر
در
بيابان کوه تمکين مرا
گردش چشمي که من ديدم ازان وحشي غزال
در
فلاخن مي گذارد خواب سنگين مرا
سخت مي ترسم نپيوندد به درياي بقا
آب باريکي که هست از زندگي
در
جو مرا
آن زمان گوي سعادت بود
در
چوگان من
کز ترنج غبغب او بود دستنبو مرا
مي توانستم به بستر کرد پهلو آشنا
جاي دل، پيکان اگر مي بود
در
پهلو مرا
بود آن سرو روان
در
حلقه آغوش من
ناله قمري به دور انداخت از کوکو مرا
داشت خودداري مرا يک چند
در
قيد فرنگ
بي خودي آزاد کرد از قيد خودداري مرا
جلوه برقي است
در
ميخانه هشياري مرا
از پي تغيير بالين است بيداري مرا
تا نيابم
در
سخن ميدان، نمي آيم به حرف
همچو طوطي لوح تعليم است همواري مرا
نيست چون ريگ روانم
در
سفر واماندگي
راحت منزل بود از نرم رفتاري مرا
تر نسازد گريه هاي ابر نيساني مرا
جوهر ديگر بود
در
گوهرافشاني مرا
گر نمي شد دانه خال تو خضر راه کفر
سبحه مي انداخت
در
دام مسلماني مرا
تا سرافرازم به داغ بندگي کرده است عشق
هست
در
زير نگين ملک سليماني مرا
در
دبستان تأمل کرده ام روشن سواد
ابجد اطفال باشد خط پيشاني مرا
نعل وارون است آه و گريه يعقوبيم
ورنه يوسف
در
دل تنگ است زنداني مرا
پنجه خونين تهمت جلوه گل مي کند
در
گريبان حيا از پاکداماني مرا
آه حسرت مي کشم چون سرو بهر بندگي
تا فکند آزادگي
در
قيد رعنايي مرا
عشرت ملک سليمان مي کنم
در
چشم مور
هر کف خاکي بود دامان صحرايي مرا
سر خط مشق جنونم نارسايي مي کند
نيست
در
مد نظر چون سرو بالايي مرا
بر دهان طوطيان مهر خموشي مي زدم
در
نظر مي بود اگر آيينه سيمايي مرا
مي شد از جولان من انگشت حيرت گردباد
در
خور سودا اگر مي بود صحرايي مرا
مي کشد
در
خاک و خون مژگان دلجويي مرا
تيغ زهرآلود باشد چين ابرويي مرا
در
حريم پاکبازان سبزه بيگانه ام
تا به جا مانده است از هستي سرمويي مرا
نيست صائب غير نقش پاي از خودرفتگان
در
سواد آفرينش آشنارويي مرا
صفحه قبل
1
...
1381
1382
1383
1384
1385
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن