نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
کلک گوهربار من داد سخاوت مي دهد
باش گو
در
آستين دست سخاوت خلق را
عشق را آتش فروزم، حسن را روشنگرم
مي نمايم گرم
در
مهر و محبت خلق را
با زمين گيري به منزل مي رسانم خلق را
در
بيابان طلب سنگ نشانم خلق را
بس که بي باکانه
در
آغوش گيرد شمع را
گرم جانبازي کند پروانه من خلق را
گر ببندد محتسب صائب
در
ميخانه را
تا قيامت بس بود پيمانه من خلق را
گريه کردن پيش بي دردان ندارد حاصلي
چند ريزي
در
زمين شور تخم پاک را
تا توان گل
در
گريبان ريختن از ذکر خير
خار پيراهن مشو آسودگان خاک را
جلوه خورشيد تر دست است
در
ايجاد اشک
نيست ممکن سير ديدن روي آتشناک را
کاهلان را مي کشد
در
زير بار اين سنگدل
خواب سنگ ره نگردد رهرو چالاک را
بر فقيران مرگ آسان تر بود از اغنيا
راحت افزون است
در
کندن، قباي تنگ را
نعل
در
آتش نهد ديوانه من سنگ را
شعله جواله سازد بي فلاخن سنگ را
هر که دارد عذرخواهي، بر گنه باشد دلير
موميايي مي دهد دل
در
شکستن سنگ را
جذبه مجنون سبک سازد ز تمکين سنگ را
در
کف طفلان دهد پرواز شاهين سنگ را
از خيال يار، دل شد کعبه حاجت مرا
نقش شيرين
در
نظرها ساخت شيرين سنگ را
از بدآموزان بود مستغني آن پيمان شکن
نيست
در
سنگين دلي حاجت به تلقين سنگ را
گفتگوي خامشان را ترجمان
در
کار نيست
لال مي فهمد به آساني زبان لال را
دامن درياي خونخوارست بالين سيل را
در
کنار بحر باشد خواب سنگين سيل را
نيست ممکن از زبان خوش کسي نقصان کند
چرب نرمي غوطه
در
شکر دهد بادام را
با ضعيفان پنجه کردن نيست کار اقويا
در
قفس دارد نيستان شير خون آشام را
دل به کوشش آرزو را پخته نتوانست کرد
در
بغل نتوان رساندن ميوه هاي خام را
در
دل خود کعبه مقصود را هر کس که يافت
بستن زنار داند بستن احرام را
کرده ام بر خود گوارا تلخي دشنام را
ديده ام
در
عين ناکامي جمال کام را
نيست از درد غريبي چون گهر پروا مرا
بستر از گرد يتيمي بود
در
دريا مرا
غوطه
در
گل داده بود انديشه دنيا مرا
ناله ني شد دليل عالم بالا مرا
در
سرانجام اقامت نيستم چون غافلان
توشه راهي است صائب چشم از دنيا مرا
صبر من
در
سخت جاني ها قيامت مي کند
سايه بي دست زخم تيغ، ايوب مرا
همچو زخم تازه خون رحم ازو آيد به جوش
گر نهي
در
رخنه ديوار مکتوب مرا
از ادب صائب خموشم، ورنه
در
هر واديي
رتبه شاگردي من نيست استاد مرا
تا چه بدمستي ز من سرزد که دور روزگار
در
کشاکش از خمار عافيت دارد مرا
تا سبو بر دوش دارم از خمار آسوده ام
ميکشي
در
زير بار عافيت دارد مرا
صبح محشر شور
در
عالم فکند و همچنان
آسمان اميدوار عافيت دارد مرا
شکر زنجير جنون بر گردن من واجب است
مدتي شد
در
حصار عافيت دارد مرا
نيست از بي جوهري پوشيده حالي هاي من
آسمان چون تيغ
در
زير سپر دارد مرا
ناخن فولاد دارم
در
گشاد کارها
بوي خون صاحب جگر چون نيشتر سازد مرا
مي گريزم
در
پناه بي خودي از خلق، چند
خودفروشي بنده اين کاروان سازد مرا
در
ميان مستي و هشياري من پرده اي است
نعره مستانه اي هشيار مي سازد مرا
نيست از بي حاصلي نقل مکان
در
خاطرم
خار بي برگم، زمين شور مي سازد مرا
در
گره دايم نخواهد ماند کارم چون صدف
شوخي گوهر گريبان چاک مي سازد مرا
آنچه
در
ايام پيري کم شد از نور بصر
باعث افزوني نور بصيرت شد مرا
از گرفتاري به آزادي رسيدم
در
قفس
خارخار ديدن گل آشياني شد مرا
عشرت ملک سليمان مي کنم
در
چشم مور
قطره از دقت محيط بيکراني شد مرا
تا ز خاموشي زبان بي زبانان يافتم
روي
در
ديوار کردم، همزباني شد مرا
در
جواني توبه دمسرد پيرم کرده بود
همت پير مغان بخت جواني شد مرا
حرف پيمايي مرا پيوسته
در
خميازه داشت
مهر خاموشي به لب رطل گراني شد مرا
پاس صحبت داشتن
در
دوزخم افکنده بود
گوشه عزلت بهشت جاوداني شد مرا
شوق من افتاده اي نگذاشت
در
روي زمين
نقش پا از بي قراري کارواني شد مرا
پيش هر سنگي که کردم سينه را صائب سپر
در
بيابان طلب سنگ نشاني شد مرا
در
بلندي، عمر من چون شمع کوتاهي نداشت
زندگاني کوته از آتش زباني شد مرا
ريخت هر خوني که چرخ سنگدل
در
ساغرم
از هواجويي شراب ارغواني شد مرا
کشتي جسمي کز او اميد ساحل داشتم
در
دل دريا زمين گير از گراني شد مرا
صفحه قبل
1
...
1379
1380
1381
1382
1383
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن