167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • نرد کي بازند با خورشيد در پيش قمر
    زرق چون سازند بي افلاس در کوي شمار
  • گر کارها چنانکه ببايد چنان بدي
    در پستي آب کي بدي و در هوا بخار
  • در بارگه حکم تقاضاي يقينش
    آتش زده در نفس شک و نقش اگر بر
  • خاطرش سر ملک در فلک آينه گون
    همچنان بيند چون ديده در آيينه صور
  • شمت حزمش اگر باد برد تحفه به ابر
    در شود در شکم ابر هوا قطره مطر
  • مدح گوييم که در تربيت خاطر و طبع
    در همه عالم امروز چو من نيست دگر
  • در چنين حالي چنين آزاد مردي کرد او
    مي نديدم در جهان پيري ازو آزاده تر
  • در ميان دوستان گه جنگ باشد گاه صلح
    در مزاج اختران گه نفع باشد گاه ضر
  • بنهفته به حر گنج قارون
    يک در تو در دو دانه گوهر
  • از عفونت در هواي او اگر دهقان چرخ
    زندگاني کاشتي مرگ آمدي در وقت بر
  • خانه آحاد پيشست از الوف اندر حساب
    در نگر در پيشتر تا بيشتر يابي خطر
  • آنکه در چشم خردمندي و در گوش يقين
    پيش اندازه صدقش به کمان آيد تير
  • تا تو در زير غبار آرزو داري قرار
    در جهان دل نبيني چشم جان هرگز قرير
  • بامداد «اياک نعبد» گفته اي در فرض حق
    چاشتگه خود را مکن در خدمت دوني حقير
  • تير چرخ ار در کمان يابد مثال حکمتت
    در زمان همچون کمان کوژي پذيرد جرم تير
  • از در کوفه وصالت تا در کعبه رجا
    نيست اندر باديه هجران به از خوفت خفير
  • تا ز هر دستي بداني آنکه در ايام خويش
    اندرين صنعت ندارم در همه عالم نظير
  • تا چو خورشيد سپر کردار در برج کمان
    در رود آخر بود مرتازيان را ماه تير
  • گر چو خليل سوخته اي از غم خليل
    در گلستان مگرد و در آتش قرار گير
  • در آب تيره که در وي شکربنگدازد
    چو خوي و خلق تو گيرد فرو خورد خاراش
  • برهنه باشد اگر در حجاب غيب رود
    کسي که کلک تو کردست در جهان رسواش
  • گر همي در و عنبرت بايد
    بحرها هست در غدير مباش
  • خار خارت چو نيست در ره او
    پس در آن کوي خير خير مباش
  • در زحيري ز سغبه گفتن
    گفت بگذار و در زحير مباش
  • در لباس شيرمردان در صف کم کاستي
    همچو نامردان گريبان خشک و تر دامن مباش
  • در سراي تيره رويان همچو جان گويا مشو
    در ميان خيره رايان همچو تن الکن مباش
  • در ميان تيرگي از روشنايي چاره نيست
    در جهان تيره اي بي باده روشن مباش
  • از بزرگيست در دماغ تو کبر
    وز کريميست در نهاد تو هنگ
  • نام تو در ازل نشانه نهاد
    خوشدلي در مزاج مردم زنگ
  • گه خروشان چو در نبرد تو ناي
    گاه نالان چو در نبرد تو چنگ
  • گاه در خوي چو اسبت اندر تک
    گاه در خون چو تيغت اندر جنگ
  • آنچه در وقعه قنوج تو کردي از زور
    و آنچه در پيش شهنشاه نمودي از جنگ
  • جلال وحدت او در قدم به سرمد بود
    صفات عزت او باقيست در آزال
  • ز قطره ابر کند در صدف به حکمت در
    ز عين قدرت آرد هزار نهر زلال
  • روح را در عالم روحانيان کن آبخور
    نفس را در سم اسب روح کن قطع المنال
  • جرم قمر از فر تو در دادن دارو
    چون مجتمع النوري ست در کل منازل
  • شطرنج به شاهمات بر بندم
    در ششدره مهره اي در اندازم
  • اين بربط غم گداز در وصلت
    در بهر نهم و بشرط بنوازم
  • آن دم از خاک برانگيزم در روز قيامت
    در چنان انجمني پرده ز رازت ندرانم
  • همتي داريم عالي در ره ديوانگي
    درد چون از علم زايد جهل را بر در نهيم
  • به خرابات روح در تازيم
    در به روي خرد فراز کنيم
  • در زمين بي زمين سجود بريم
    در جهان بي جهان نماز کنيم
  • هستي ما پادشاها چون حجاب راه تست
    چشم زخم نيستي در هستي ما در رسان
  • نه در کعبه مجاور بود چندين سالها بلعم
    نه در کوي ضلالت بود چندين روزها عثمان
  • اسب شادي و طرب در صف ايام در آر
    مگر از زحمت اسبت برمند اين گذران
  • دست در گردن ايام در آريم از عقل
    پاي برداريم از سيرت نيکو نظران
  • در شکمش ز نوعها علت
    در دو چشمش ز جنسها يرقان
  • کمال گردد در جاه او همي عاجز
    جمال ماند در وي او همي حيران
  • هميشه تا نبود جاي در بجر دريا
    هميشه تا نبود جان زر بجز در کان
  • چند ازين در جستجوي و رنگ و بوي و گفتگوي
    خويشتن در تنگناي نفس انسان داشتن