167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • چون گرانخوابان غفلت را به دام احيا کند؟
    نيست گر شور قيامت در نمکدان صبح را
  • داغ عشق از صفحه سيماي عاشق ظاهرست
    مهر چون ماند نهان در زير دامان صبح را؟
  • خواب غفلت از سحرخيزي حجاب ما شده است
    نيست ورنه کوتهي در مد احسان صبح را
  • زاهدان طفل مشرب، امت شيريني اند
    مي کنم در کار مستان اين شراب تلخ را
  • غمزه اش افزود در ايام خط بيداد را
    زنگ زهر جانستان شد تيغ اين جلاد را
  • آتشين رويي که من در زلف او دل بسته ام
    پنجه خورشيد سازد شانه شمشاد را
  • آتش گل گر به اين دستور گردد شعله ور
    سرمه سازد در گلوي بلبلان فرياد را
  • ره مده در خط مشکين، شانه شمشاد را
    نيست حاجت حک و اصلاحي خط استاد را
  • پايداري نيست در آب و گل بنياد ظلم
    مي کند ويران نسيمي خانه صياد را
  • عقل در اصلاح ما بيهوده کوشش مي کند
    نيست پرواي پدر، مجنون مادرزاد را
  • ره مده در خط مشکين، شانه شمشاد را
    کس قلم داخل نمي سازد خط استاد را
  • روي سخت آسمان را امتحان در کار نيست
    چند بر دندان زني اين بيضه فولاد را
  • سيل را جوش بهاران مي کند مطلق عنان
    حسن در ايام خط افزون کند بيداد را
  • در گشاد کار خود مشکل گشايان عاجزند
    شانه نتواند گشودن طره شمشاد را
  • سايلان را مي کند گستاخ اميد جواب
    سيل در کهسار از حد مي برد فرياد را
  • خاکيان صائب چه مي کردند در اين تنگنا؟
    گر فضاي دل نبودي عالم ايجاد را
  • قوت دست دعا گردد ز بي برگي زياد
    هست در خشکي گشايش پنجه شمشاد را
  • غمزه او مي کند بيداد در ايام خط
    زهر باشد بيشتر زنبور خاک آلود را
  • مي کنم صائب به کار چرخ، آهي عاقبت
    چند دارم در جگر اين تيغ زهرآلود را؟
  • شيشه خشک است صائب در مذاقش آب خضر
    هر که بوسيده است لبهاي شراب آلود را
  • نوش خالص را بود در چاشني آماه نيش
    لذت ديگر بود لطف عتاب آلود را
  • در مذاقش شيشه خشک است آب زندگي
    هر که بوسيده است لبهاي شراب آلود را
  • در بهشت عافيت افتادم از بي حاصلي
    شد حصاري بي بري از سنگ طفلان بيد را
  • نام شاهان از اثر در دور مي باشد مدام
    جام مي دارد بلند، آوازه جمشيد را
  • در عذابم بس که چون آيينه از ناديدني
    آيه رحمت شمارم سبزه زنگار را
  • کرد يکسر را ادا در روزگار بخت ما
    بود هر خواب قضايي دولت بيدار را
  • آب کوثر جلوه موج سرابي بيش نيست
    در بيابان قيامت تشنه ديدار را
  • از فروغ گوهر خود، زود صائب راز عشق
    مي گذارد نعل در آتش لب اظهار را
  • آه مي باشد مسلسل خاطر افگار را
    در درازي نيست کوتاهي شب بيمار را
  • نيست ممکن عشق را در سينه پنهان داشتن
    قرب اين آيينه طوطي مي کند زنگار را
  • از همان راهي که آمد گل مسافر مي شود
    باغبان بيهوده مي بندد در گلزار را
  • برق را در خنده اي طي گشت طومار حيات
    زندگي کوتاه باشد چون شرر اشرار را
  • در ميان دارد دل تنگ مرا سرگشتگي
    بر سر اين نقطه جولان است اين پرگار را
  • گوهر از سفتن بود ايمن در آغوش صدف
    به ز خاموشي نباشد محرمي اسرار را
  • کي شود زنجير صائب مانع شور جنون؟
    موج نتواند کشيدن در سلاسل بحر را
  • عشق کو تا گرم سازد اين دل رنجور را
    در حريم سينه افروزد چراغ طور را
  • از نظربازان خود غافل نگردد شرم حسن
    روي دل در پرده باشد غنچه مستور را
  • نيست صائب در جهان بي خودي بيم گزند
    باده خواران نقل مي سازند چشم شور را
  • از سر پر شور ما اي عقل ناقص در گذر
    پاسباني نيست حاجت خانه زنبور را
  • هر متاعي را خريداري است صائب در جهان
    بهر زخم عاشقان دارد قيامت شور را
  • باد پيمايي است عاجز نالي آهن دلان
    نيست در دلها سرايت، ناله زنجير را
  • جوي شير از قدرت فرهاد مي بخشد خبر
    مي توان در زخم ديدن جوهر شمشير را
  • در حرم هر کس گناهي کرد، حدش مي زنند
    نگذراند عشق از همصحبتان تقصير را
  • چشم حيران راست دايم حسن در مد نظر
    عکس پا بر جا بود آيينه تصوير را
  • در دل آهن کند فرياد مظلومان اثر
    ناله از زندانيان افزون بود زنجير را
  • در به دست آوردن زلفش مرا تقصير نيست
    اين ره خوابيد کوته مي کند شبگير را
  • در نشاط و خرمي، غافل نمي جويد سبب
    زعفران حاجت نباشد خنده تصوير را
  • سينه صافان بي خبر از راز عالم نيستند
    هست در پرداز جوهرها نهان شمشير را
  • سيل در معموره ها داد خرابي مي دهد
    صيد فربه مي کند مطلق عنان شمشير را
  • ترک خونريزي نکرد آن غمزه در ايام خط
    کي شود پيچيده از جوهر، زبان شمشير را