نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
گلشن راز شبستري
جهان کل است و
در
هر طرفة العين
عدم گردد و لا يبقي زمانين
چو مرگ و زندگي باشد مقابل
سه نوع آمد حياتش
در
سه منزل
ولي هر لحظه مي گردد مبدل
در
آخر هم شود مانند اول
هر آنچ آن گردد اندر حشر پيدا
ز تو
در
نزع مي گردد هويدا
تنت
در
وقت مردن از ندامت
بلرزد چون زمين روز قيامت
مسامت گردد از خوي هم چو دريا
تو
در
وي غرقه گشته بي سر و پا
بقا حق راست باقي جمله فاني است
بيانش جمله
در
«سبع المثاني » است
هميشه خلق
در
خلق جديد است
و گرچه مدت عمرش مديد است
وليکن چو گذشت اين طور دنيي
بقاي کل بود
در
دار عقبي
مظاهر چون فتد بر وفق ظاهر
در
اول مي نمايد عين آخر
به هر باري اگر نفع است اگر ضر
شود
در
نفس تو چيزي مدخر
چنان کز قوت عنصر
در
اينجا
مواليد سه گانه گشت پيدا
همه اخلاق تو
در
عالم جان
گهي انوار گردد گاه نيران
بهشت و حور و خلد آنجا چه سنجد
که بيگانه
در
آن خلوت نگنجد
يکي گر
در
شمار آيد به ناچار
نگردد واحد از اعداد بسيار
چه شک داري
در
آن کين چون خيال است
که با وحدت دويي عين محال است
هر آن چيزي که
در
عالم عيان است
چو عکسي ز آفتاب آن جهان است
نظر چون
در
جهان عقل کردند
از آنجا لفظها را نقل کردند
نظر کن
در
معاني سوي غايت
لوازم را يکايک کن رعايت
به چشمش گرچه عالم
در
نيايد
لبش هر ساعتي لطفي نمايد
ز چشمش خون ما
در
جوش دائم
ز لعلش جان ما مدهوش دائم
کژي بر راستي زو گشت غالب
وز او
در
پيچش آمد راه طالب
گر او زلفين مشکين برفشاند
به عالم
در
يکي کافر نماند
گل آدم
در
آن دم شد مخمر
که دادش بوي آن زلف معطر
کسي گر خطش از روي نکو ديد
دل من روي او
در
خط او ديد
به وحدت
در
نباشد هيچ کثرت
دو نقطه نبود اندر اصل وحدت
دل اندر روي او يا اوست
در
دل
به من پوشيده شد اين راز مشکل
گهي چون چشم مخمورش خراب است
گهي چون زلف او
در
اضطراب است
شراب و شمع و شاهد عين معني است
که
در
هر صورتي او را تجلي است
شراب بيخودي
در
کش زماني
مگر از دست خود يابي اماني
طهور آن مي بود کز لوث هستي
تو را پاکي دهد
در
وقت مستي
جهان جان
در
او شکل حباب است
حبابش اوليائي را قباب است
شده زو عقل کل حيران و مدهوش
فتاده نفس کل را حلقه
در
گوش
در
آشاميده هستي را به يک بار
فراغت يافته ز اقرار و انکار
خراباتي خراب اندر خراب است
که
در
صحراي او عالم سراب است
اگر صد سال
در
وي مي شتابي
نه کس را و نه خود را بازيابي
شراب بيخودي
در
سر گرفته
به ترک جمله خير و شر گرفته
گهي از سرخوشي
در
عالم ناز
شده چون شاطران گردن افراز
سماع جان نه آخر صوت و حرف است
که
در
هر پرده اي سري شگرف است
اگر روي تو باشد
در
که و مه
بت و زنار و ترسايي تو را به
بت و زنار و ترسايي
در
اين کوي
همه کفر است ورنه چيست بر گوي
وجود آنجا که باشد محض خير است
وگر شري است
در
وي آن ز غير است
مسلمان گر بدانستي که بت چيست
بدانستي که دين
در
بت پرستي است
وگر مشرک ز بت آگاه گشتي
کجا
در
دين خود گمراه گشتي
هميشه کفر
در
تسبيح حق است
و «ان من شي ء» گفت اينجا چه دق است
ز ميدان
در
ربا گوي سعادت
تو را از بهر اين کار آفريدند
در
اين هر چيز کان نز باب فقر است
همه اسباب استدراج و مکر است
شد ابليست امام و
در
پسي تو
بدو ليکن بدين ها کي رسي تو
کرامات تو گر
در
خودنمايي است
تو فرعوني و اين دعوي خدايي است
همه روي تو
در
خلق است زنهار
مکن خود را بدين علت گرفتار
صفحه قبل
1
...
1374
1375
1376
1377
1378
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن