167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

اسرار و رموز اقبال لاهوري

  • رمز سوز آموز از پروانه ئي
    در شرر تعمير کن کاشانه ئي
  • بر در ساقي جبين فرسود او
    قصه ي مغ زادگان پيمود او
  • سخت کوشم مثل خنجر در جهان
    آب خود مي گيرم از سنگ گران
  • عشق تا طرح فغان در سينه ريخت
    آتش او از دلم آئينه ريخت
  • در سکوت نيم شب نالان بدم
    عالم اندر خواب و من گريان بدم
  • سوختن چون لاله پيهم تا کجا
    از سحر در يوز شبنم تا کجا
  • اشک خود بر خويش ميريزيم چو شمع
    باشب يلدا در آويزيم چو شمع
  • چون مرا صبح ازل حق آفريد
    ناله در ابريشم عودم تپيد
  • عشق را داغي مثال لاله بس
    در گريبانش گل يک ناله بس
  • در دلش ذوق نمو از ملت است
    احتساب کار او از ملت است
  • در زبان قوم گويا مي شود
    بر ره اسلاف پويا مي شود
  • هر که آب از زمزم ملت نخورد
    شعله هاي نغمه در عودش فسرد
  • چون ز خلوت خويش را بيرون دهد
    پاي در هنگامه ي جلوت نهد
  • در جماعت خود شکن گردد خودي
    تا ز گلبرگي چمن گردد خودي
  • از چه رو بر بسته ربط مردم است
    رشته ي اين داستان سر در گم است
  • در جماعت فرد را بينيم ما
    از چمن او را چو گل چينيم ما
  • مردمان خو گر بيک ديگر شوند
    سفته در يک رشته چون گوهر شوند
  • جان او از سخت کوشي رم زند
    پنجه در دامان فطرت کم زند
  • يک شرر مي افکند اندر دلش
    شعله ي در گير مي گردد گلش
  • در جهان کيف و کم گرديد عقل
    پي به منزل برد از توحيد عقل
  • در ره حق تيزتر گردد تکش
    گرم تر از برق خون اندر رگش
  • آب دلها در ميان سينه ها
    سوز او بگداخت اين آئينه ها
  • شعله اش چون لاله در رگهاي ما
    نيست غير از داغ او کالاي ما
  • قوم را انديشه ها بايد يکي
    در ضميرش مدعا بايد يکي
  • جذبه بايد در سرشت او يکي
    هم عيار خوب و زشت او يکي