نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
گلشن راز شبستري
بت و زنار و ترسايي
در
اين کوي
همه کفر است ورنه چيست بر گوي
چه مي گويي گزاف اين جمله گفتند
که
در
وي بيخ تحقيقي نهفتند
رسول آن نامه را برخواند ناگاه
فتاد احوال او حالي
در
افواه
در
آن مجلس عزيزان جمله حاضر
بدين درويش هر يک گشته ناظر
مرا گفتا جوابي گوي
در
دم
کز آنجا نفع گيرند اهل عالم
پس از الحاح ايشان کردم آغاز
جواب نامه
در
الفاظ ايجاز
کنون از لطف و احساني که دارند
ز من اين خردگيها
در
گذارند
همه دانند کين کس
در
همه عمر
نکرده هيچ قصد گفتن شعر
چو ما از حرف خود
در
تنگناييم
چرا چيزي دگر بر وي فزاييم
مرا از شاعري خود عار نايد
که
در
صد قرن چون عطار نايد
علي الجمله جواب نامه
در
دم
نبشتم يک به يک نه بيش نه کم
همان معني که گفتي
در
بيان آر
ز عين علم با عين عيان آر
نمي ديدم
در
اوقات آن مجالي
که پردازم بدو از ذوق حالي
به عون و فضل و توفيق خداوند
بگفتم جمله را
در
ساعتي چند
نخست از فکر خويشم
در
تحير
چه چيز است آن که خوانندش تفکر
مرا گفتي بگو چبود تفکر
کز اين معني بماندم
در
تحير
که چون حاصل شود
در
دل تصور
نخستين نام وي باشد تذکر
دگرباره
در
آن گر نيست تاييد
هر آيينه که باشد محض تقليد
درآ
در
وادي ايمن زماني
شنو «اني انا الله » بي گماني
محقق را که وحدت
در
شهود است
نخستين نظره بر نور وجود است
زهي نادان که او خورشيد تابان
به نور شمع جويد
در
بيابان
کلامي کو ندارد ذوق توحيد
به تاريکي
در
است از غيم تقليد
در
او هرچ آن بگفتند از کم و بيش
نشاني داده اند از ديده خويش
بود
در
ذات حق انديشه باطل
محال محض دان تحصيل حاصل
در
آن موضع که نور حق دليل است
چه جاي گفتگوي جبرئيل است
فرشته گرچه دارد قرب درگاه
نگنجد
در
مقام «لي مع الله »
سيه رويي ز ممکن
در
دو عالم
جدا هرگز نشد والله اعلم
در
اين مشهد که انوار تجلي است
سخن دارم ولي نا گفتن اولي است
چو چشم سر ندارد طاقت تاب
توان خورشيد تابان ديد
در
آب
از او چون روشني کمتر نمايد
در
ادراک تو حالي مي فزايد
عدم چون گشت هستي را مقابل
در
او عکسي شد اندر حال حاصل
عدم
در
ذات خود چون بود صافي
از او با ظاهر آمد گنج مخفي
عدم آيينه عالم عکس و انسان
چو چشم عکس
در
وي شخص پنهان
چو نيکو بنگري
در
اصل اين کار
هم او بيننده هم ديده است و ديدار
جهان را سر به سر آيينه اي دان
به هر يک ذره
در
صد مهر تابان
به اعضا پشه اي همچند فيل است
در
اسما قطره اي مانند نيل است
درون حبه اي صد خرمن آمد
جهاني
در
دل يک ارزن آمد
به پر پشه اي
در
جاي جاني
درون نقطه چشم آسماني
به هم جمع آمده
در
نقطه حال
همه دور زمان روز و مه و سال
ز هر يک نقطه دوري گشته داير
هم او مرکز هم او
در
دور ساير
تو گويي دائما
در
سير و حبسند
که پيوسته ميان خلع و لبسند
تو
در
خوابي و اين ديدن خيال است
هر آنچه ديده اي از وي مثال است
چه مي گويم حديث عالم دل
تو را اي سرنشيب پاي
در
گل
نشستي چون زنان
در
کوي ادبار
نمي داري ز جهل خويشتن عار
و يا چون موسي عمران
در
اين راه
برو تا بشنوي «اني انا الله »
به نزد آنکه جانش
در
تجلي است
همه عالم کتاب حق تعالي است
نخستين آيتش عقل کل آمد
که
در
وي همچو باء بسمل آمد
سيم آيت
در
او شد عرش رحمان
چهارم «آيت الکرسي » همي دان
پس از وي جرمهاي آسماني است
که
در
وي سوره سبع المثاني است
نظر کن باز
در
جرم عناصر
که هر يک آيتي هستند باهر
صفحه قبل
1
...
1371
1372
1373
1374
1375
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن