167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان عرفي شيرازي

  • منت بود ز ميکده جذب نسيم مي
    وز در گهش بناصيه جذب غبار فرض
  • پرهيز اي فرشته که اينک بعرش وفرش
    افشاندم آستين مي آلود در سماع
  • باز اين چه شورشست که خونابه ريز شد
    چندين هزار زخم نمکسود در سماع
  • هنگام مردنست طپيدن بخون بس است
    دايم چو بيغمان نتوان بود در سماع
  • زاهد که بود زمزمه دشمن بدير عشق
    آمد به نيم زمزمه رود در سماع
  • عرفي سرود بزم که ؟ ياد آمدش که باز
    بر روي آتش آمده ، چون عود در سماع
  • ز نور معرفت حق شاه در سخن است
    صباح ، طلعت خورشيد وشامگاه چراغ
  • باز بميدان ما فوج بلا بسته صف
    پاي فلک در ميان رسم امان بر طرف
  • خرقه شکافان شوق بي دف وني در سماع
    جبه فشانان شيد تابع قانون ودف
  • داروي محنت عشق در حکمت ازل نيست
    اما ز سردي عقل زايل شود تب عشق
  • دامن بسلسيبيل نيالايد آنکه او
    در چشمه سار درد کند شست و شوي دل
  • تا چند عمر در غم انديشه بگذرد
    بر داشتيم دست غم از آرزوي دل
  • آن به که بدل ره ندهم روز سلامت
    آنها که در آشوب شبيخون رود از دل
  • بران سرم که چنان آتشي برافروزم
    که در ميانه آن تا ابد کباب شوم
  • در تماشاگه حسن تو بهنگام نثار
    سربه پيشاني خورشيد زند خرمن چشم
  • عرفي آنروز نه بينم که بود بهر وداع
    گريه را دست در آغوش دل وگردن چشم
  • ما نقد را ز جمله بغماز داده ايم
    در دام هر چه آمده پرواز داده ايم
  • مردم نهند در کف کوشش عنان دل
    ما دست خويش را بعنان باز داده ايم
  • اي خوشدلي مناز که ما از نشاط عمر
    در روزگار باده پرستي گذشته ايم
  • در راه راست گام باندازه مي نهيم
    از بس که بر بلندي و پستي گذشته ايم
  • منم که بهر دل اسباب داغ ميدزدم
    نسيم گلشن غم در دماغ ميدزدم
  • گاهي مصيبت خويش گاهي ملال مردم
    در عشوه خانه دهراينست حال مردم
  • برديم ز کويش دم سردي و گذشتيم
    سوديم بران در رخ زردي و گذشتيم
  • اميد که در نامه من ثبت نباشد
    اين راز که از غير تو بنهفتم و رفتم
  • عرفي در ناسفته درين بحر بسي هست
    انگار که صد درج گهر سفتم و رفتم
  • ناياب گوهريست مرادم وگرنه من
    در يوزه از توانگر و درويش ميکنم
  • نه يوسفم ، ز چه محتاج ياري دلوم
    نه يونسم ، زچه در قيد سينه حوتم
  • در دل گذشت يار و فرو ريختم بدل
    پيغامها که داشت نهان از صبا لبم
  • مهر منما و مجو از من که من اين جنس را
    غايبانه ميفروشم در برابر ميخرم
  • گر در زمانه يار وفادار ديدمي
    معلوم او شدي که ازو باوفاترم
  • تنها نشين گوشه ميخانه خوديم
    گنج غميم و در دل ويرانه خوديم
  • همتي ياران که در دفع هوس رو ميکنم
    بر لب کوثر بداغ تشنگي خو ميکنم
  • باز دل را ميفشارم در کف عشق صنم
    خون اسلامش روان از هر سر مو ميکنم
  • ميفروشم داغ و نقد گريه ميگيرم ز خلق
    مي ستانم آب و آتش در ترازو ميکنم
  • در معامله دربند ، مي فروش ، که من
    حريف عشقم و از جام خويشتن مستم
  • در شب گذشت عمر و نديديم روي صبح
    اي بخت از گراني خواب تو سوختيم
  • سر خود را زمي صحبت خود گرم کنيم
    در دل عافيت انديشه باطل شکنيم
  • زخم ناسور بصد عجز خرد نيش زجاج
    شيشه زهر چو در انجمن دل شکنيم
  • ازرنگ و بو دورم ولي در روضه بهر باغبان
    با ياسمين ورزم ادب تعظيم شمشادش کنم
  • نقد اميد حريفان همه در کعبه ماست
    وين عجبتر که غلط باخته و کم زده ايم
  • عرفي از باده غم نشاه شادي مطلب
    اين نه جاهيست که در انجمن غم زده ايم
  • زخمي شوق توام سينه جوشان دارم
    خانه در کوچه الماس فروشان دارم
  • کي مسلمان کندم صحبت اصحاب حرم
    که در آن زمره بسي حلقه بگوشان دارم
  • اعظا در گذر از قافله من که متاع
    همه گوش است ولي نذر خموشان دارم
  • پاي شهباز سلامت بگشائيد که من
    نيم آن مرغ که در چنگل شهباز افتم
  • دردا که فاش در غم جانانه سوختيم
    وز درد و داغ محرم و بيگانه سوختيم
  • گو شمع برفروز ببزم طرب که ما
    بيرون در ز غيرت پروانه سوختيم
  • کس راه گم نکرد که خضر رهي نيافت
    ما در ميان کعبه و بتخانه سوختيم
  • ياران هميشه در طرب و ما تمام عمر
    کنج غمي گرفته غريبانه سوختيم
  • در ديده من حسن فرو ريزد و عشوه
    باز اين سر شوريده بزانوي که دارم
  • اين پا به معصيت نه سزاوار بخشش است
    در حشر انتظار شفاعت چرا بريم
  • چشمه نورم ولي در نور عصيان موج زن
    آفتابم، آفتاب سايه پرورد شبم
  • برهمن حاشا که افشاند بدير از ياصنم
    آنچه دل در کعبه ميريزد زيارب ياربم
  • عرفي از کج بازي سياره آسودم که دوش
    آتش دل شعله زد در خانمان کوکبم
  • زباده توبه حرامست در شريعت عشق
    اگر قبول نداري رساله ميطلبم
  • گل فشانند به بستر همه چون عرفي و من
    مشت خس چينم در جامه خواب اندازم
  • من ازينسوي و تو زانسو بتو ميگويم ، دل
    دست در دامن کسري زده دادي بزنيم
  • در نيارد که دمي غاشيه غم بکشد
    سردهيم اين دل و بانگ دل شادي بزنيم
  • عرفي از مردم آلوده پريشان شده ايم
    دست در دامن پاکيزه نهادي بزنيم
  • گر گذشتم ز در کعبه نه از بي خبريست
    مصلحت نيست که من طالب منزل باشم
  • صد مصپتکده در هر سخنم مدغم بود
    گريه و ناله صد شام و سحر باخته ام
  • اي گريه بي مضايقه از در درا که من
    هر دم بخون دل بنويسم سلام چشم
  • هر کس از آئينه بيند جمال کار خويش
    ما فروغ کار در پيشاني غم ديده ايم
  • زان خريداريم در هنکامه اهل فنا
    کين جماعت را بهر ملکي مسلم ديده ايم
  • خوب و زشت مردم بيگانه نشاسيم ما
    زشتئي در بي نيازيهاي محرم ديده ايم
  • تا رضا در ديده ما کحل همت کرده است
    طيلسان بخل را برفرق حاتم ديده ايم
  • تا در سر کوي تو بلغزد
    پاي از لب جو دريغ داريم
  • گرد حريم ديرم و در ديده ام کشند
    تا از کدام گوشه دامن فتاده ام
  • در بزم عيش عرفي اگر روز ساکنم
    شب تا سحر بحلقه شيون فتاده ام
  • از بس شکفته در دهن تيغ رفته ايم
    ترس قيامت از دل قصاب شسته ايم
  • هم کفر ما بلذت وهم دين ما بذوق
    زنار و سبحه در شکر ناب شسته ايم
  • نشسته بر سر گنج و بفقر مشهورم
    نهفته در ته دامن چراغ و بي نورم
  • چنان بخواهش ديدار رفته ام شب وصل
    که شوق هم بتفاضا نديده در طورم
  • بس که درد عالمي در عشق تنها ميکشم
    ناله امروز را از ضعف فردا ميکشم
  • عشق را در کف متاعي بود گفتم چيست گفت
    نيل بد ناميست بر روي زليخا ميکشم
  • کو معرکه عشق که از جام شهادت
    بيخود شده در لجه خون بحل افتم
  • آخر که مرا گفت که از باغچه قدس
    بيفايده در دامگه آب و گل افتم
  • عرفي که گمان داشت که از وادي اسلام
    باز آيم و در سجده بت منفعل افتم
  • عرفي خموشيي بگزنيم که در بهار
    گل بيندم بباغ و نداند که بلبلم
  • از ناوک تو عمدا دشوار ميدهم جان
    تا در دلت بماند ذوق شهادت من
  • باغبان عشق ميگويد که خاکستر شود
    شانه باد صبا در طره شمشاد من
  • کفر ني اسلام ني اسلام کفر آميزني
    حکمت ايزد ندانم چيست در ايجاد من
  • برقص اي نيم بسمل صيد و در دل
    شکستنهاي پيکان تازه گردان
  • دلا در خون سرشتي خاکم اکنون
    کهن ديوار ايمان تازه گردان
  • پي بالانشيني واعظا مي را مکن ضايع
    بيا در ديرهم صدر لوندان مي توان بودن
  • بگوئيدم که تا تسبيح بر زنار بگزينم
    اگر در زمره طاعت پسندان ميتوان بودن
  • چون خرامد دردلم جان همچو آب زندگي
    سر نهد در پاي سرو قامت دلجوي او
  • اي قلم شعله سوز دود دل ما بسوز
    آتش حسرت فروز در دل اوراق نه
  • عرفي اگر در جگر شعله نداني شکست
    صد فلک از دود دل بر سر افاق نه
  • زره وفا در اين کو که گذشته دامن افشان
    که غبار کوچه ما بر توتيا نشسته
  • کي دو عروس را بهم تاب مشارکت بود
    يا در مردمي مزن ياسه طلاق آزده
  • دل بود شايسته درد آنگه از صد دل يکي
    سر بياد چشم جانان در پي آهومنه
  • گر دليرانه بتازي بمن اي چرخ رواست
    تاتو در معرکه صيد زبون داشته
  • نوش کن خون دلم تا بشناسي اي خضر
    که تو در چشمه حيوان همه خون داشته
  • بهر فريب سايه نيندازيم بسر
    در زير شاخ سدره بخوابم نميکني
  • مرا اين آتش از داغ جدائي بيشتر سوزد
    که ميگويند جا در منزل بيگانه داري
  • زآسيب نظر گر ميگريزي در دلم بنشين
    که آنگه خالي از نامحرمان کاشانه داري
  • تا کي از عشوه نيم مستانرا
    بشکني جام و در خمار کشي
  • تا کي اي دل عروس عصمت را
    عقد بندي و در کنار کشي
  • عشق را شو که خويش را ترسم
    در شبيخون روزگار کشي