167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

کشکول شيخ بهايي

  • چشم همت برگشا و ره ببين
    پس قدم در ره نه و درگه ببين
  • چون نه ايني و نه آن اي بيفروغ
    پس مزن در عشق ما لاف دروغ
  • کار آسان نيست بر درگاه او
    خاک مي بايد شدن در راه او
  • صد هزاران خلق در زنار شد
    تاکه عيسي محرم اسرار شد
  • در کتاب کافي از امام صادق جعفر بن محمد(ع) نقل است که فرمود: پاسخ ...
  • عجب داري از سالکان طريق
    که باشند در بحر معني غريق
  • شب و روز در بحر سودا و سوز
    ندانند زآشفتگي شب ز روز
  • نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
    نه در ذيل وصفش رسد دست فهم
  • در اين ورطه کشتي فرو شد هزار
    که پيدا نشد تخته اي بر کنار
  • چه شب ها نشستم در اين سير گم
    که دهشت گرفت آستينم که قم
  • نديدم در اين موج درياي خون
    کز او کس ببردست کشتي برون
  • ... شادماني چيست؟ گفت: در ميهن خويش رفاه داشتن و با ياران همنشيني ...
  • نظامي که استاد اين فن وي است
    در اين بزمگه شمع روشن وي است
  • زر از سيم هر چند بهتر بود
    بسي کمتر از در و گوهر بود
  • در اين کارگاه فسون و فسوس
    ز مس ساختم پنج گنج فلوس
  • فاضل ميبدي در شرح ديوان از شيخ سهروردي نقل کرده است که پس از نقل ...
  • در مکتب عشق فضل و دانش رندي است
    دانشمندي مايه ي ناخورسندي است
  • چندين هزار گلشن شادي در اين جهان
    ما با غم تو دامن خاري گرفته ايم
  • تا بدرد نااميدي مانده ام دانسته ام
    قدر آن ذوقي که دل در انتظار يار داشت
  • نام او در نام ها مکتوم کرد
    محرمان را سر آن معلوم کرد
  • وقت سرما بودي او را پوستين
    اين کند در عشق، نام دوست، اين
  • چو پروانه آتش به خود در زنند
    نه چون کرم پيله به خود برتنند
  • به تسليم سر در گريبان برند
    چو طاقت نماند گريبان درند
  • در قيامت به ترازوي حساب
    چربد از مشربه هاي زر ناب
  • مردمي کن، همه را يک سو نه
    ورنه در فقر و فنا زن توبه
  • دلم را آرزوي گل عذاري است
    که در هر سينه از وي خار خاري است
  • يکي گربه در خانه زال بود
    که برگشته ايام و بدحال بود
  • بلي گفت، سالار و فرمان هم
    ولي عزتم هست تا در دهم
  • بزرگان از آن دهشت آسوده اند
    که در بارگاه ملک بوده اند
  • ببين با يک انگشت از چند بند
    به صنع الهي به هم در فکند
  • درياب که در نشيمن کون و فساد
    وابسته ي يک دمي و آن هم هيچ است
  • چو گوهر پاک دارد، مردم پاک
    کي آلوده شود در دامن خاک
  • از اسکندرنامه ي عارف والا شيخ نظامي، در پند و مثل:
  • اگر کان و گنجي چونائي بدست
    بسي گنج زاينگونه در خاک هست
  • حلالش بود رقص بر ياد دوست
    که هر آستينش جاني در اوست
  • گيرم به نقاب در کشي رخسارت
    يا پست کني به رغم من گفتارت
  • نتوان صفات تو زطلسم جهان شناخت
    احکام آن نجوم نگنجد در اين رصد
  • هرگونه اعتقاد کنندت، نئي چنان
    ما را در اين قضيه جز اين نيست معتقد
  • گلشن راز شبستري

  • توانايي که در يک طرفة العين
    ز کاف و نون پديد آورد کونين
  • در آدم شد پديد اين عقل و تمييز
    که تا دانست از آن اصل همه چيز
  • جهان را ديد امر اعتباري
    چو واحد گشته در اعداد ساري
  • وز ايشان سيد ما گشته سالار
    هم او اول هم او آخر در اين کار
  • بر او ختم آمده پايان اين راه
    در او منزل شده «ادعوا الي الله »
  • در اين ره اوليا باز از پس و پيش
    نشاني داده اند از منزل خويش
  • به حد خويش چون گشتند واقف
    سخن گفتند در معروف و عارف
  • يکي در جزو و کل گفت اين سخن باز
    يکي کرد از قديم و محدث آغاز
  • سخنها چون به وفق منزل افتاد
    در افهام خلايق مشکل افتاد
  • گذشته هفت و ده از هفتصد سال
    ز هجرت ناگهان در ماه شوال
  • همه اهل خراسان از که و مه
    در اين عصر از همه گفتند او به
  • نخست از فکر خويشم در تحير
    چه چيز است آنکه گويندش تفکر