نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
کشکول شيخ بهايي
چشم همت برگشا و ره ببين
پس قدم
در
ره نه و درگه ببين
چون نه ايني و نه آن اي بيفروغ
پس مزن
در
عشق ما لاف دروغ
کار آسان نيست بر درگاه او
خاک مي بايد شدن
در
راه او
صد هزاران خلق
در
زنار شد
تاکه عيسي محرم اسرار شد
در
کتاب کافي از امام صادق جعفر بن محمد(ع) نقل است که فرمود: پاسخ ...
عجب داري از سالکان طريق
که باشند
در
بحر معني غريق
شب و روز
در
بحر سودا و سوز
ندانند زآشفتگي شب ز روز
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
نه
در
ذيل وصفش رسد دست فهم
در
اين ورطه کشتي فرو شد هزار
که پيدا نشد تخته اي بر کنار
چه شب ها نشستم
در
اين سير گم
که دهشت گرفت آستينم که قم
نديدم
در
اين موج درياي خون
کز او کس ببردست کشتي برون
... شادماني چيست؟ گفت:
در
ميهن خويش رفاه داشتن و با ياران همنشيني ...
نظامي که استاد اين فن وي است
در
اين بزمگه شمع روشن وي است
زر از سيم هر چند بهتر بود
بسي کمتر از
در
و گوهر بود
در
اين کارگاه فسون و فسوس
ز مس ساختم پنج گنج فلوس
فاضل ميبدي
در
شرح ديوان از شيخ سهروردي نقل کرده است که پس از نقل ...
در
مکتب عشق فضل و دانش رندي است
دانشمندي مايه ي ناخورسندي است
چندين هزار گلشن شادي
در
اين جهان
ما با غم تو دامن خاري گرفته ايم
تا بدرد نااميدي مانده ام دانسته ام
قدر آن ذوقي که دل
در
انتظار يار داشت
نام او
در
نام ها مکتوم کرد
محرمان را سر آن معلوم کرد
وقت سرما بودي او را پوستين
اين کند
در
عشق، نام دوست، اين
چو پروانه آتش به خود
در
زنند
نه چون کرم پيله به خود برتنند
به تسليم سر
در
گريبان برند
چو طاقت نماند گريبان درند
در
قيامت به ترازوي حساب
چربد از مشربه هاي زر ناب
مردمي کن، همه را يک سو نه
ورنه
در
فقر و فنا زن توبه
دلم را آرزوي گل عذاري است
که
در
هر سينه از وي خار خاري است
يکي گربه
در
خانه زال بود
که برگشته ايام و بدحال بود
بلي گفت، سالار و فرمان هم
ولي عزتم هست تا
در
دهم
بزرگان از آن دهشت آسوده اند
که
در
بارگاه ملک بوده اند
ببين با يک انگشت از چند بند
به صنع الهي به هم
در
فکند
درياب که
در
نشيمن کون و فساد
وابسته ي يک دمي و آن هم هيچ است
چو گوهر پاک دارد، مردم پاک
کي آلوده شود
در
دامن خاک
از اسکندرنامه ي عارف والا شيخ نظامي،
در
پند و مثل:
اگر کان و گنجي چونائي بدست
بسي گنج زاينگونه
در
خاک هست
حلالش بود رقص بر ياد دوست
که هر آستينش جاني
در
اوست
گيرم به نقاب
در
کشي رخسارت
يا پست کني به رغم من گفتارت
نتوان صفات تو زطلسم جهان شناخت
احکام آن نجوم نگنجد
در
اين رصد
هرگونه اعتقاد کنندت، نئي چنان
ما را
در
اين قضيه جز اين نيست معتقد
گلشن راز شبستري
توانايي که
در
يک طرفة العين
ز کاف و نون پديد آورد کونين
در
آدم شد پديد اين عقل و تمييز
که تا دانست از آن اصل همه چيز
جهان را ديد امر اعتباري
چو واحد گشته
در
اعداد ساري
وز ايشان سيد ما گشته سالار
هم او اول هم او آخر
در
اين کار
بر او ختم آمده پايان اين راه
در
او منزل شده «ادعوا الي الله »
در
اين ره اوليا باز از پس و پيش
نشاني داده اند از منزل خويش
به حد خويش چون گشتند واقف
سخن گفتند
در
معروف و عارف
يکي
در
جزو و کل گفت اين سخن باز
يکي کرد از قديم و محدث آغاز
سخنها چون به وفق منزل افتاد
در
افهام خلايق مشکل افتاد
گذشته هفت و ده از هفتصد سال
ز هجرت ناگهان
در
ماه شوال
همه اهل خراسان از که و مه
در
اين عصر از همه گفتند او به
نخست از فکر خويشم
در
تحير
چه چيز است آنکه گويندش تفکر
صفحه قبل
1
...
1370
1371
1372
1373
1374
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن