نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
کشکول شيخ بهايي
در
خرقه چو آتش زدي اي سالک عارف
جهدي کن و سرحلقه ي رندان جهان باش
اي
در
اين خوابگه بي خبران
بي خبر خفته چو کوران و کران
سر برآور که
در
اين پرده سراي
ميرسد بانگ سرود از همه جاي
سنگ بر شيشه ي ناموس انداز
چاک
در
خرقه ي سالوس انداز
همه ذرات جهان
در
رقص اند
رو نهاده به کمال از نقص اند
در
سراي مغان رفته بود و آب زده
نشسته پيرو صلائي به شيخ و شاب زده
سبوکشان همه
در
بندگيش بسته کمر
ولي ز ترک کله ضمه برسحاب زده
عروس بخت
در
آن حجله با هزاران ناز
کشيده وسمه و بر برگ گل گلاب زده
وصال دولت بيدار تر سمت ندهند
که خفته اي تو
در
آغوش بخت خواب زده
زين سبب من تيغ کردم
در
غلاف
تا که کج خواني نبايد برخلاف
دلا ديده ي دوربين بر گشاي
در
اين دير ديرينه ي دير پاي
خوش آن کو
در
اين لاجوردي رواق
ز آميزش جفت طاق است، طاق
حفظ کرده است چند مساله اي
در
پي افکنده از خران گله اي
عمر خود کرد
در
خلاف و مرا
صرف حيض و نفاس و بيع و شري
بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود
اين همه قول و غزل تعبيه
در
منقارش
به مژگان سيه کردي هزاران رخنه
در
دينم
بيا کز چشم بيمارت هزاران درد برچينم
اي که به نظاره شدي ديده باز
سهل مبين
در
مژه هاي دراز
کان مژه
در
سينه چو کاوش کند
خون دل از ديده تراوش کند
کار چنان کن که
در
اين تيره خاک
دامن عصمت نکني چاک چاک
عشق بلند آمد و دلبر غيور
در
ادب آويز، رها کن غرور
راز تو بر بيخبران بسته
در
باخبران نيز زتو بي خبر
در
تو زبان را که تواند گشاد
هاي هويت که تواند نهاد
حکم ترا
در
خم اين نه زره
رشته دراز است و گره بر گره
گمشدگانيم
در
اين تنگناي
ره که نمايد؟ که توئي ره نماي
در
بدن اندر عذابي اي پسر
مرغ روحت بسته با جنس دگر
از شيرين و خسرو،
در
وصف شب و پناه بردن به خداوند از شدت بلايا:
شبي تاريک چون درياي پر قير
به دريا
در
فکنده چشمه ي شير
غنوده
در
عدم صبح شب افروز
به قير انباشته دروازه ي روز
به کنج صبح قفل افکنده افلاک
کليد گنج را گم کرده
در
خاک
جهان چون اژدهاي پيچ
در
پيچ
بجز دود سيه گردش دگر هيچ
چه شد، يارب، به گه خيزان شب را
که
در
تسبيح نگشادند لب را
مگر شد بسته مرغ صبح
در
دام
که بانگي بر نمي آرد به هنگام
چه خوش بادي است باد صبحگاهي
کز او
در
جنبش آيد مرغ و ماهي
در
آن دم هر دلي کافسرده باشد
اگر زنده نگردد، مرده باشد
دلي کو نور صبح راستين يافت
کليد کار خود
در
آستين يافت
همان
در
زن که ملک عالم آنجاست
وگر زان بيشتر خواهي هم آن جاست
که اي
در
هر دلي داننده ي راز
به بخشايش درت بربندگان باز
جز اين
در
دل ندارم آرزوئي
که يابم از وصال دوست بوئي
بدان بيدل که هستي نايدش ياد
بدان دل کوبود
در
نيستي شاد
که برداري غم از پيرامن من
نهي مقصود من
در
دامن من
مردانه
در
اين راه بپويم پس و پيش
باشد که رسم به آرزوي دل خويش
اي دست تو
در
جفا زلف تو دراز
وي بي سببي کشيده پا از من باز
وي دست زآستين برون کرده به عهد
امروز کشيده پاي
در
دامن ناز
که تا با خودي
در
خودت راه نيست
وزين نکته جز بيخود آگاه نيست
به تسليم سر
در
گريبان برند
چو طاقت نماند گريبان درند
جهان پر سماع است و مستي و شور
وليکن نبيند
در
آئينه کور
شتر را چو شور و طرب
در
سر است
اگر آدمي را نباشد، خر است
پنجم - از جهت عادات عرب
در
ضرب المثل ها و محامداتشان.
رهروان رفتند و تو درمانده اي
حلقه بر
در
زن که واپس مانده اي
در
غم دنيا گرفتار آمدي
خاک بر فرقت که مردار آمدي
صفحه قبل
1
...
1369
1370
1371
1372
1373
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن