نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
کشکول شيخ بهايي
بشو اوراق اگر همدرس مائي
که علم عشق
در
دفتر نباشد
اين سخن شير است
در
پستان جان
بي کشنده شيرکي گردد روان
او
در
پي صلح بوده و من غافل
گستاخي آرزو ز جائي بوده
در
ديده ي روزگار نم بايستي
يا با غم من صبر بهم بايستي
ره را ميان خوف و رجا رو که
در
خبر
خيرالامور اوسطها قول مصطفي است
زين چار چاره نيست کسي را که هستش
در
ساخت زمين دل اين طرفه قصر خواست
هر ظلمتي که هست ز ناراستي تست
خوراکم است سايه چو
در
حد استواست
تو از آن روزي که
در
هست آمدي
آتشي يا خاک يا بادي بدي
گو ترا بودي
در
آن حالت بقا
کي رسيدي مر ترا اين ارتقا
هست منزل هاي دريا
در
وقوف
وقت موجش بي جدار و بي سقوف
ما
در
تو آن بط دريا بداست
دايه ات خاکي بد و خشکي پرست
دايه را بگذار بر خشک وتر آن
اندر آ
در
بحر معني چون بطان
گرچه نمايند بسي غير تو
نيست
در
اين عرصه کسي غير تو
سنگ بر بتکده ي آذر زن
در
جهان صيت خليلي افکن
تاج عزت ز سر عزي کش
رخت طاعت به
در
مولي کش
کرده اي روي دل و هر نفسي
ميپزي
در
ره ايمان هوسي
ميدانستم که عهد و پيمان مرا
در
هم شکني ولي بدين زودي نه
دست حاجت کشيده سر
در
پيش
آمدم بر درت من درويش
خانه ي کعبه را کنند گرو
چند روز اوفتند
در
تک و دو
تا به آن جستجوي پي
در
پي
سوزني عاريت کنند از وي
هر که جنباند کليد شرع را بر وفق طبع
طبع نگشايد برويش جز
در
ادبار را
در
گردش افلاک چو کردم نظري
از مردم آدمي نديدم اثري
سخنش را چو جا کنم
در
گوش
سازدم از سخنوري خاموش
وه کزين کس نشانه پيدا نيست
اثري
در
زمانه قطعا نيست
نه از اين کار
در
دلش دردي
نه از اين راه بر رخش گردي
دل به يک باره
در
خدا بستن
خاطر از فکر خلق بگسستن
بر
در
دل نشستن از پي پاس
تا به بيهوده نگذرد انفاس
وز فنون ادب چه نحو و چه صرف
و آنچه باشد
در
آن علوم شگرف
با مدعي مگوئيد اسرار عشق و مستي
تا بي خبر بميرد
در
رنج و خودپرستي
در
مذهب طريقت خامي نشان کفر است
آري طريق رندان چالاکي است و چستي
... از قصيده اي که
در
آن بمدح ملکه ي مرحوم پريخان خانم پرداخته است: ...
در
خواب نيز تا نتواند نظر کند
نامحرمي بر آن مه خورشيد احتجاب
خود هم به عکس صورت خود گر نظر کند
ترسم که عصمتش کند اعراض
در
عتاب
... ابوعبدالله ز چه رو خانه
در
اين هنگام ترک گفته اي؟ ابوالعيناء ...
در
کوي ما شکسته دلي ميخرند و بس
بازار خود فروشي از آن سوي ديگر است
مخفت اي ديده چندان غافل و مست
چو هشياران برآور
در
جهان دست
که چندان خفت خواهي
در
دل خاک
که فرموشت کند دوران افلاک
اين مرتبه ي مقربان
در
تو است
آيا به چه خدمت اين چنينم کردي؟
عتابش گرچه مي زد شيشه بر سنگ
عقيقش نرخ مي پرسيد
در
جنگ
چه خوش باشد
در
آغاز جواني
دو دلبر را به هم سوداي جاني
فشرده عشق
در
دل ها قدم سخت
خرد برده به صحراي عدم رخت
ترا ز کنگره ي عرش مي زنند صفير
ندانمت که
در
اين دامگه چه افتاده است
چون درد دلي گويم
در
خواب کني خود را
اين درد دل است آخر افسانه نميگويم
سر را به زمين چه مينهي بهر نماز
آن را به زمين بنه که
در
سرداري
خورشيد صفت سيرکنان
در
عالم
هر روز به منزلي و هر شب جائي
زين واقعه هيچ دوست دستم نگرفت
جز ديده که هر چه داشت
در
پايم ريخت
در
ره عشق نشد کس بيقين محرم راز
هر کسي برحسب فهم گماني دارد
اي پيکر روحاني از زلف بنه دامي
در
قيد تعلق کش، ارواج مجرد را
خوش است اين کهنه دير پر فسانه
اگر مردن نبودي
در
ميانه
کسوت مردم عيار بر آن قوم حرام
که
در
انديشه ي گنج اند و زمار انديشند
صفحه قبل
1
...
1368
1369
1370
1371
1372
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن