167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

ديوان عرفي شيرازي

  • رفت عرفي ز پي عقل وبجايي نرسيد
    گرچه صد مرحله از کون ومکان در پيشست
  • بي نشأه ذوقي نبود خفته بيدار
    در صومعه وميکده مخمور نماندست
  • باور نکنم گر چه اناالحق زده کز عشق
    صد راز دگر در دل منصور نماندست
  • عرفي ارني گوه بشنو آيت يأسي
    ديريست که اين فايده در طور نماندست
  • در بيعگاه ديروحرم هر کجا که هست
    دين شکسته ودل پر خون متاع ماست
  • عرفي نواي مرغ تو در هيچ باغ نيست
    اين نغمه خاصه چمن اختراع ماست
  • در ملک عشق کس نشناسد غم معاش
    سنک وسفال کوچه او پاره دلست
  • برهمن چون بست زنارم مغان گفتند حيف
    کين زمان در کافرستان عزت زنار نيست
  • شرمسار از همت عشقم که در هنگام نزع
    اضطراب جان سپردن مانع ديدار نيست
  • انتظار نوبهار از تنگ چشميهاي ماست
    صد تماشا هست درگلخن که در گلزار نيست
  • همين بسست دليل بقاي عالم عشق
    که يکشب غم او در هزار سال گذشت
  • غمگساري در لباس دشمني محبوبيست
    خشم وناز آرايش ايوان بزم خوبيست
  • گر بسنجي در دمن ظاهر شود کين اضطراب
    هم ترازوي متاع طاقت ايوبيست
  • اي جان کباب شوجگر خويش رامسوز
    ترسم تونيز تلخ شوي در گلوي دوست
  • آن شيوه که غارتگر صد قافله جان نيست
    در سلسله حسن تواش نام ونشان نيست
  • در روز جزا دست شهيدان محبت
    دستيست که گيرندة دامان عنان نيست
  • دل صاحب درديست که در حالت شيون
    با آه خراشيده دل ماتميان نيست
  • زنهار بخر گر همه سنگي بفروشند
    آن گوهر ناياب که در هيچ دکان نيست
  • دانه اي طاوس کمتر چين که در گلزار عشق
    غير بلبل صيد دام ودانه صياد نيست
  • وصف جنت کم کن اي رضوان که در بستان ما
    سروسوسن بي شمارست ويکي آزاد نيست
  • تهنيت جز در مصيبت پيش ما عيبب است عيب
    عيد را درشهر ما رسم مبارکباد نيست
  • در جهان دوستي ودر زبان دوستان
    آن لغت کز وي نيابي معني بيداد نيست
  • بيستون ما زفيض نور حسن آيينه است
    تيشه بازيچه اينجا در کف فرهاد نيست
  • عرفي مرو از ميکده در صومعه کانجا
    کس راغم مخموري وخميازه کس نيست
  • چو در وجود خود از مردمي نيابم هيچ
    عرق ز ناصيه بيرون جهد که شرم کجاست
  • عشق را نازم که شاه حسن در بزم ازل
    بهر دل تعظيم کرد از بهرايمان برنخاست
  • بي نيازي کن که گرد کوچه افتادگي
    دامن در يوزه تانگرفت آسان برنخاست
  • صد شکر کز اقبال غم ولشکر آفت
    در مملکت عشق نشستم بخلاف
  • هرچند که در خورد جمالت نظري نيست
    حيفست که پنهان بود آن حسن ولطافت
  • عرفي غريب تيز زبانيست هان فقيه
    بستان پياله اي ومکن در خمار بحث
  • ازان سبب در بيگانه کوفت حسن غيور
    که با کرشمه او هست آشنا گستاخ
  • در ازل رفتم بسير کعبه وياري نبود
    آمدم دردير ، راهب بود وپيکاري نبود
  • کفرودين در کعبه ودير ازل بودند ليک
    صلح وجنگي برسر تسبيح وزناري نبود
  • در سبک روحي مثل بودند طاعت پيشگان
    از مصلاي ريا بر دوش کس باري نبود
  • باز کردم ديده را دزديده در باغ مجاز
    چند زاغي بود ودستاني وجز خاري نبود
  • در تماشا گاه حسن اهل نظر بودند جمع
    ديده ها بگشوده ومحروم ديداري نبود
  • داستان مستي عرفي ودعويهاي او
    اين زمان گويا برآمد در ازل باري نبود
  • کافري دان عشق راکز شغل من گر وارهد
    کردن روح التدس در قيد زنار آورد
  • ذوق در خاک طپيدن اگر ازدل برود
    تا ابد کشته ناز از پي قاتل برود
  • تا بزانو بگل از گريه فروشد عرفي
    ورچنين گريه کند تا مژه در گل برود
  • صبح تا شام گداي هم وشب تا بسحر
    شکر در يوزه گذار دل درويش همند
  • زان بصورت نشتابند به آميزش هم
    که بخلوتگه معني همه در پيش همند
  • نخورم زخم درآن کوچه که مرهم باشد
    نشوم کشته در آن شهر که ماتم باشد
  • نفس اگر يوسف شود در نيکوي
    گرگ يوسف را بران خواهم گزيد
  • گفته بودم چون بدنيا در شوم
    برتر از ملک کيان خواهم گزيد
  • گر در عشق زني تاب ملامت بايد
    دلي آماده آشوب قيامت بايد
  • در قبول نظر عشق هزاران شرطست
    اول از عافيت رفته ندامت بايد
  • تا بکي شاهد معني بکشد بند نقاب
    عمرها بر در انديشه اقامت بايد
  • طاقت سايه نداريم چو انديشه کنيم
    پنجه در پنجه خورشيد قيامت بايد
  • کشتگان غمزه معشوق در روز جزا
    جمله غيرت بر قبول کار قاتل ميبرند
  • در بهاران همه کس همدم مرغ چمن است
    دل من هم نفس مرغ قفس ميگردد
  • بنده عشقم وآيين ديارش کانجا
    در بدر شعله بدنباله خس ميگردد
  • نظر ز ننگ بدوزد گداي کوچه عشق
    ازآن متاع که در سايه هما بخشند
  • باهل دردنشين در حريم گلشن عشق
    که گر نسيم صبا خوش کني صفا بخشند
  • در ره عشق توقف نپسندي ورنه
    تا ابد هر قدمش جاي تأسف باشد
  • با آنکه يقين است که در گلشن فردوس
    صد گل بتهي دستي هر خار فروشند
  • ما معتکف کعبه انسيم که در وي
    بيهوده بهر کوچه دويدن نگذارند
  • از تربيت آب وهوا در چمن عشق
    نخلي که شود خشک بريدن نگذارند
  • در سينه خلي هر دم واز گرمي صحبت
    غمهاي تو دل را به طپيدن نگذارند
  • با چنين غوغا که در اين بزم شورانگيز بود
    شيشئه نشکست وسنگي بر سر ساغر نزد
  • در چنين بزمي که يک پروانه دارد صد چراغ
    با همه پروانگي گرد چراغي پر نزد
  • شهنشاهي به ملک دلبري وترکتاز آمد
    که نور طلعتش را مهرومه در زير مي آيد
  • نه مرد باده عشقي وگرنه در طلبت
    فغان ز جوش خم لاجورد ميخيزد
  • رديف وقافيه غم نيست در ميان غزل
    که يار چون نپسندد پسند خواهد شد
  • نماند يکنفس دردسنان دشمنم در دل
    وگر از دوستان خاري خلد بسيار ميماند
  • تمام عمر با اسلام در دادوستد بودم
    کنون ميميرم و ازمن بجازنار ميماند
  • عرفي در آبنوحه که بسيار بيغمي
    باشد زديده قطره اشکي فرو چکد
  • بباغ عشق گياه هوس نميگنجد
    چنانکه در چمن روضه خس نميگنجد
  • از آن دلم همه ترکان تند خو طلبد
    که در حوالي آتش مگس نميگنجد
  • درا بسينه وصد کوه غم بنه بر دل
    مبين که در دل تنگم نفس نميگنجد
  • مگو بباغ بهشت آي و دلگشايي بين
    که بلبل دل من در قفس نميگنجد
  • باده حکمت کشيدم نشاه غفلت فزود
    در مزاج من خرد داروي بيهوشي بود
  • بايدش چون من مسيحا بود در اعجاز دم
    هر که اوبا آفتابش ميل همدوشي بود
  • قضا هنوز نيفکنده بود طرح کنشت
    که بوسه بي ادبي بر در صنم ميزد
  • نبود سايه نشين آفتاب حسن بزلف
    که فتنه دست در آن زلف خم بخم ميزد
  • بکعبه آمده عرفي ز کفر توبه کنان
    بدين نشانه که ناقوس در حرم ميزد
  • ز ذوق درد بيرونم درون رامنفعل دارد
    سراپاي وجودم در محبت حال دل دارد
  • کجاست خلوت وصلي وصحبت گرمي
    که در ميانه ز غيرت حجاب بگدازد
  • در ملک عشق هر که شهيدش نميکنند
    گفت وشنيد ماتم عيدش نميکنند
  • يا رب کجا برنم وفارا که اين متاع
    در کشور وجود خريدش نميکنند
  • نوحه در سينه نميگنجد ولبها بسته
    لب اين طايفه از زمزمه چون بگشايد
  • عرفي آمد دگراي همنفسان کز غم ودرد
    بر دل ما در آشوب وجنون بگشايد
  • مشکل که شود نغمه سرا در چمن خلد
    مرغي که بپژمردگي از دام بر آيد
  • دل نيست اينکه در دفشانست وخونچکان
    دردي ز درد جوشد وخوني ز خون چکد
  • بزم داود بهشتم در يعقوب زدم
    کز نواي شکرين تلخي شيون به بود
  • دوش در مجلس احباب نشستم همه گوش
    هر چه بشنيدم ازان طعنه دشمن به بود
  • عمر در عجب وريا رفت ندانستم حيف
    که مرا تيرگي از پاکي دامن به بود
  • من که دل دانسته در کوي تو گم کردم چرا
    محرمي هر دم بتقريب سراغم ميگزد
  • دوستي دارم که در زندان محنت بر دلم
    مي نهد مرهم ولي درصحن باغم ميگزد
  • صوفي بکرامات دگر فتنه شد امروز
    اين طرح فساديست که در پرده شب کرد
  • در وصل تو دايم دل عرفي المي داشت
    آخر بکنايت گله از شرم وادب کرد
  • مست عشق تو که ميدان طلب از شير شود
    شير مستيست که در بيشه شمشير شود
  • ستم فروش درا در زمانه باک مدار
    که خوش معاملگي بيشتر زمانه کند
  • جحيم با همه اسباب سوختن عرفي
    ز برق عشق تو در يوزه زبانه کند
  • باآنکه مغانرا همگي مائده شهدست
    در دير ، مگس بر لب مهمان ننشيند
  • کسي مي طربم در اياغ ميريزد
    که زهر غم بگلوي فراغ ميريزد
  • دم مسيح بود در مزاج مرده دلان
    حديث عشق که خون فراغ ميريزد
  • مگو که نغمه سرايان عشق خاموشند
    که نغمه نازک واصحاب پنبه در کوشند
  • هر کس بروز نيک مرا غمگسار شد
    در روزکار بددژم روزگار شد
  • بيذوق در طريق عمل کاهل اوفتاد
    زد تکيه برعنايت واميدوار شد