167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

کشکول شيخ بهايي

  • دوم: اين که بنگري آيا در آن روز خيري بدست آورده اي يا نه؟
  • يک روز به اخلاص بيا در برما
    گر کار تو از ما نگشايد گله کن
  • وليکن ترا صبر عنقا نباشد
    که در دام شهوت به گنجشک ماني
  • چنان ميروي ساکن و خواب در سر
    که مي ترسم از کاروان باز ماني
  • حذر از پيروي نفس که در راه خدا
    مردم افکن تر از اين غول بياباني نيست
  • عاشقاني را که در دام تواند
    کشته اي چندي و چندي بسته اي
  • در خلوت رضا زسوي الله روزه گير
    ابليس را به سلسله ي شرع بند کن
  • هرگز دل من از تو جدائي طلب نبود
    اين وضع در ميانه ضروري قرار يافت
  • در پاي گنه شد دل بيمارم پست
    يارب چه شود اگر مراگيري دست
  • گر در عملم آنچه ترا بايد نيست
    اندر کرمت آنچه مرا بايد هست
  • محقق طوسي در اخلاق ناصري گفت: حکيمان گفته اند، عبادت خداوندي سه ...
  • چون منتظران بهر زماني صد بار
    جان بر درچشم آيد و دل بر در گوش
  • در سر کاري که درآئي نخست
    رخنه ي بيرون شدنش کن درست
  • تا نکني جاي قدم استوار
    پاي منه در طلب هيچ کار
  • خويشتن آراي مشو چو بهار
    تا نکند در تو طمع روزگار
  • ترا حرفي به صد تزوير در مشت
    منه بر حرف کس بيهوده انگشت
  • بدين قالب که بادش در کلاه است
    مشو غره که اين يک مشت کلاه است
  • چنان راغب مشو در جستن کام
    که از نايافتن رنجي سرانجام
  • به هشتاد و نود چون در رسيدي
    بسا سختي که از گيتي کشيدي
  • جوابش داد پير نغز گفتار
    که در پيري تو خود بگريزي از يار
  • از باغ جنان فتاده در دام عذاب
    آدم زپي گندم و من بهر شراب
  • در اين هستي که يابي نيستي زود
    نبايد شد به هست و نيست خوشنود
  • جهان چون مار افعي پيچ پيچ است
    مخواه از وي کز او در دست هيچ است
  • بزرگي بايدت، دل در سخابند
    سرکيسه به بند و گند نابند
  • ... گاه که کسي با تو در کار دنيا هم چشمي کند، در کار آخرت با او هم ...
  • عمري گذشت و راه سلامت نيافتم
    شرمنده اين دلم که چها در خيال داشت
  • پدر در فراقش نخورد و نخفت
    پسر را ملامت بکردند، گفت:
  • نه سوداي خودشان نه پرواي کس
    نه در گنج توحيدشان جاي کس
  • گرت عقل يار است از اينان رمي
    که ديوانه در صورت آدمي
  • نه مردم همين استخوانند و پوست
    نه هر صورتي جان و معني در اوست
  • نه سلطان خريدار هر بنده اي است
    نه در زير هر ژنده اي زنده اي است
  • اگر ژاله هر قطره اي در شدي
    چو خر مهره بازار از او پر شدي
  • قضا را من و پيري از فارياب
    رسيديم در خاک مغرب به آب
  • چرا اهل معني بدين نگروند
    که ابدال در آب و آتش روند
  • چو کودک به دست شناور در است
    نترسد اگر دجله پهناور است
  • مگر ديده باشي که در باغ وراغ
    بتابد به شب کرمکي چون چراغ
  • اگر بر شوي چون ملک باسمان
    بدامن در آويزدت بد گمان
  • فرومانده در کنج تاريک جاي
    چه دريابد از جام گيتي نماي
  • در کوي تو رسم سرفرازي اين است
    مستان ترا کمينه بازي اين است
  • به شهري در، از شام غوغا فتاد
    گرفتند پيري مبارک نهاد
  • همه شب در اين گفتگو بود شمع
    بديدار او وقت اصحاب جمع
  • قومي که مي دهندشان از تو غافل اند
    کاهل وقوف را در تقرير بسته اند
  • ... هفتصد و پنجاه و سه در هرات اين کتاب را ديده ام، از نيکوترين ...
  • جوي ها بسته ام از ديده به دامان که مگر
    در کنارم بنشانند سهي بالائي
  • سواران پي در و مرجان شدند
    زسلطان به يغما پريشان شدند
  • نماند ازو شاقان گردن فراز
    کسي در قفاي ملک جز اياز
  • گرت قربتي هست در بارگاه
    به خلقت مشو غافل از پادشاه
  • شنيدم که در شدت صنعا جنيد
    سگي ديد برکنده دندان ز صيد
  • شنيد از درون عارف آواز پاي
    هلا گفت بر در چه پائي درآي
  • خوش آمد گل وزين خوشتر نباشد
    که در دستت به جز ساغر نباشد