نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
کشکول شيخ بهايي
اگرچه سيل بس باجوش باشد
چو
در
دريا رسد خاموش باشد
مي که حلال آمده
در
هر مقام
دشمني عقل تو کردش حرام
جهان آن کسي را بود
در
جهان
که هست آگه از کار کارآگهان
هر که را
در
خرد ندارد ياد
آدمي صورتي است ديو نهاد
زمانه داشت زه من کينه ي کهن
در
دل
چو مبتلاي توام ديد، مهربان گرديد
سهل است از رقيب تنزل اگر کني
هر چند دشمن است، ببين
در
پناه کيست
بيا تا نشينيم و شادي کنيم
دمي
در
جهان کيقبادي کنيم
مشو
در
حساب جهان سخت گير
که هر سخت گيري بود سخت مير
شبي که مرگ بيايد، به عنف
در
کوبد
بحق تلخي آن شب که ره سپار، مخسب
خوش است اين کهنه دير پر فسانه
اگر مردن نبودي
در
ميانه
روند اين همرهان غمناک با تو
نيايد هيچ کس
در
خاک با تو
به مرگ و زندگي
در
خواب و مستي
توئي با خويشتن هر جا که هستي
غافل مشو که مرکب مردان مرد را
در
سنگلاخ باديه پيها بريده اند
که اي نفس من
در
خور آتشم
ز خاکستري روي درهم کشم؟
در
عدم ما مستحقان کي بديم
که برين جان و برين دانش زديم
کشتئي آورد
در
دريا شکست
تخته اي زآن جمله بر بالا نشست
در
قيامت نيز اين غوغا بود
يعني آن جا نه تو و نه ما بود
در
هواي عشق حق رقصان شوند
محو قرص بدر بي نقصان شوند
در
اول چو خواهي کني مال جمع
بسي رنج بر خويش بايد گماشت
نماند جاودان طالع به يک خوي
نماند آب دايم
در
يکي جوي
بسا رخنه که اصل محکمي هاست
بسا انده که
در
وي خرمي هاست
... قدر بالا گيرد. و
در
کار ملک مدخلي يابند و
در
سلطنت پادشاهي که ...
وليک هيچم از اين
در
عراق حاصل نيست
خوشا فسانه ي شيرين و قصه ي فرهاد
تنعمي که من از فضل
در
جهان ديدم
همان جفاي پدر بود وسيلي استاد
بست پايش چو بود
در
دل وي
که برد زنده تا نواحي حي
گفت با رو، رو فداي ليلي باش
همچو من
در
دعاي ليلي باش
آنان که محيط فضل و آداب شدند
در
جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زين شب تاريک نبردند برون
گفتند فسانه اي و
در
خواب شدند
نبشته
در
اين هر دو آلوده طشت
زخون سياوش بسي سرگذشت
جهان گرچه آرامگاهي خوش است
شتابنده را نعل
در
آتش است
مقيمي نبيني
در
اين باغ کس
تماشا کند هر يکي يک نفس
دو
در
دارد اين باغ آراسته
درد و بند از اين هر دو برخواسته
در
و هر دمي نوبري ميرسد
يکي مي رود، ديگري ميرسد
در
اين دم که داري به شادي بسيج
که آينده و رفته هيچ است هيچ
کيسه برانند
در
اين رهگذر
هر که تهي کيسه تر، آسوده تر
خار که هم صحبتي گل کند
غاليه
در
دامن سنبل کند
بهاي
در
بزرگ از بهر اين است
کزاول با بزرگان هم نشين است
مي دانستم که عهد و پيمان مرا
در
هم شکني ولي بدين زودي نه
آن کس که
در
اين دهش مقام است
آسوده دلي بر او حرام است
معرفت اندر گل آدم نماند
اهل دلي
در
همه عالم نماند
مبين
در
عقل کان سلطان جان است
قدم درعشق نه کان جان جان است
در
خاطر هر که عشق ورزد
عالم همه حبه اي نيرزد
-
در
برج ثور نشانه ي خشک سالي، راهزني، خراب کردن و خون ريزي است.
-
در
سنبله، نشانه ي ستم، جور و تخريب به جنگ است.
-
در
دلو نشانه ي جنگ و اسارت، ستم و تغيير اخلاق مردمان و اوضاع ...
-
در
حوت نشانه ي خرابي برخي شهرها، حريق، غرق و فساد احوال است.
عاشق هميان شدي لاغر ميانش کن ز بذل
خوبي محبوب زيبا
در
ميان لاغر است
معني دز ترک آمد، مقبلي کو برد بو
زامتثال امر ذر
در
ترک دنيا بوذر است
گر عروج نفس خواهي بال همت برگشا
کانچه
در
پرواز دارد اعتبار اول پر است
يک: اين که بنگري آيا
در
آن روز از تو خطائي سرزده است يا نه؟
صفحه قبل
1
...
1366
1367
1368
1369
1370
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن