نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
کشکول شيخ بهايي
هستم ميان خاک و خون
تا شب به پايان
در
رسد
در
خورد تو نيست نيم جاني که مراست
اما چه کنم که بي گمان آمده اي
نفس ها را لايق است اين انجمن
مرده را
در
خور بود گور و کفن
عماري کرده از رنگ اديم است
دو صد گل پيرهن
در
وي مقيم است
شيخ
در
کتاب نجات گفت: فلک حيواني است که مطيع خداوند است.
آتش اندر دل و هوا
در
جان
کرده بر خاک آب ديده روان
چه شکرهاست
در
اين شهر که قانع شده اند
شاهبازان طريقت به شکار مگسي
دوش
در
خيل غلامان درش مي رفتم
گفت: اي بيدل بيچاره تو يار چه کسي؟
جامي از آلايش تن پاک شو
در
قدم پاک روان خاک شو
هر چه داري
در
دل از مکر و رموز
پيش ما يلدا بود مانند روز
نحوئي گفت
در
ميان عوام
«کان » گه ناقص است وگاهي تام
لب گشاد و
در
حقيقت سفت
گفت خوش نکته اي که نحوي گفت
کامل و تام باشد آن الحق
که
در
اسم حق است مستغرق
اين خون که موج ميزند اندر جگر چرا
در
کار رنگ و بوي نگاري نميکني
گفتند، بي زني را هزاران غم است. گفتم:
در
تزويج نيز همچنان.
در
ميان آخور پر از خران
حبس آهو کرد چون استمگران
او بمانده
در
ميانشان خوار و زار
همچو بوبکري ميان سبزوار
من اليف مرغزاري بوده ام
در
ظلال و روضه ها آسوده ام
گفت خر: آري همي زن لاف لاف
در
غريبي خوش بود گفتن گزاف
شنيده ام که
در
اين طارم زراندود است
خطي که عاقبت کار جمله محمود است
ميترسم از آن که همچنان
در
عرصات
خون ريزد و هيچ کس نگيرد دستش
هر چه باداباد حرفي چند ميگويم به او
کار خود
در
عاشقي اين بار يکسر ميکنم
در
بزم تو دل بار غم عيش کشيد
يک جرعه زکام دوستکامي نچشيد
راغب
در
محاضرات گويد: اعشي، شاعر، دائم الخمر بود. از شعر اوست:
در
مذمت زنان و تعلق بديشان و تخدير از مکر ايشان، از خردنامه ...
از ايشان
در
درج حکمت بلند
وز ايشان نگون قدر هر سربلند
دو صد حيله
در
خاطر آويزدش
که تا از دل آن بار برخيزدش
که ناگه سليمي ز تدبير پاک
نهد پا
در
آن تنگناي هلاک
خوش آن کو جز مي و ساغر نداند
درين ميخانه بام از
در
نداند
در
کوي وفا اگر دري يافتمي
يا خود به عدم رهگذري يافتمي
ز تاب کفش رشته خيط شعاع
ز آواز چرخش فلک
در
سماع
چنين زن نيابي به جز
در
خيال
وگر زان که يابي به فرضي محال
فاضل ميبدي
در
شرح ديوان، هنگام شرح اين گفته ي اميرمؤمنان(ع):
قاضي ميرحسين (
در
ترجمه ي يکي از سروده هاي اميرمؤمنان (ع):
در
زلف سياه ماهروئي گم شد
تاريک شبي بود، کسش باز نيافت
اي خواجه تو مرد خود فروشي
رخت تو
در
اين دکان نگنجد
يا دوست گزين کمال يا جان
در
خانه دو ميهمان نگنجد
خيال روي تو
در
خاطر است خلقي را
کسي ملاحظه ي خاطر کدام کند
جوان و پير که
در
بند مال و فرزندند
نه عاقل اند که طفلان ناخردمندند
آن دوست که عهد دوستداري بشکست
ميرفت و منش گرفته دامن
در
دست
ديشب من و دل به قول آن عهد شکن
در
کوچه ي انتظار کرديم وطن
يک صبح به اخلاص بيا
در
برما
گر کام تو بر نيايد آن گه گله کن
آذري چون آب
در
زنجير بودن تا بکي
چون صبا يک ره هواي سرو آزادي کنيم
ميل از طرف ما مشماريد که
در
کاه
هر ميل که بود از طرف کاهربا بود
در
محشر اگر لطف تو خيزد به شفاعت
بسيار بگردند و گنه کار نيابند
گفتم که: الف،گفت: دگر، گفتم: هيچ
در
خانه اگر کس است، يک حرف بس است
شوم هلاک چو غيري خورد خدنگ ترا
که دانم آشتئي
در
قفاست جنگ ترا
آفتاب نيمروزي و به خدمت کردنت
ميرسد خورشيد اگر
در
نيمه شب ميخوانيش
در
دشمني آفت جهان است
چون دوست شود بلاي جان است
... است. و حکماء را
در
اين زمينه ها کتاب هائي است. مؤلف گويد: من
در
...
صفحه قبل
1
...
1365
1366
1367
1368
1369
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن