167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عرفي شيرازي

  • در اين مصيبت عظمي که دهر سنگين دل
    ز گريه هر سر موچشم خونفشان آمد
  • که رهبرش بعدم شد که مرگ در مرگش
    سياه پوش تر از عمر جاودان آمد
  • هرآن عروس که در نوحه شد زحجله نطق
    ز راه تهنيت اينک به آستان آمد
  • هر شرابي که در خم انشاست
    بلب خامه تو مقرون باد
  • هر شرابي که در جهان عطاست
    از نم خامه تو جيحون باد
  • آز را دست از سخاوت تو
    در گريبان گنج قارون باد
  • وآنگه بچنين فصل که در ساحت گلزار
    از لطف هوا چاشت نسيم سحر آيد
  • کشمير بهشتي است فريبنده که شبلي
    آيد چو در او، صومعه بروي سقر آيد
  • هر لحظه که شاداب و ترش بينم ، گويم
    بگشاي بغل بو که در آغوش درآيد
  • کشمير بر او واله او واله کشمير
    اما نه چنان کش بدل از ديده در آيد
  • کارش همه انباشتن چشمه گريه است
    هرگاه که سيماي تو در اندر نظر آيد
  • سري در عهد ما سامان ندارد
    کسي کو آب دارد نان ندارد
  • منادي ميزند در شش جهت بانگ
    که درد مفلسي درمان ندارد
  • ز قحط نان بمهماني عيسي
    بجز يک نان فلک در خوان ندارد
  • هنر در نان کجا يابد که عيسي
    بگردون رفت و جز يک نان ندارد
  • مجو لؤلؤ که از بس تنگدستي
    خزف هم در صدف عمان ندارد
  • غلط شد راه نعمت خانه ورنه
    نعيم حق در و دربان ندارد
  • چنان بر خضر بوي مي گذر بست
    که ره در چشمه حيوان ندارد
  • بدريا در مشو کامروز از آشوب
    جهان يک قطره بي طوفان ندارد
  • معاصي باعث خذلان روح است
    در اين معني کسي کتمان ندارد
  • تا ازل سال کهن برگشته بهر تهنيت
    جملگي در ساحت سال نوت محصور باد
  • از در دروازه نوروز تا ميدان عيد
    هم چنين آرايش بازار عمرت سور باد
  • دولتت در باغ عالم گفت شهلا نرگسم
    زهره گفتا چشم من چون چشم تو مخمور باد
  • هر معمائي کش افزايش بود مصداق اسم
    در ميان کودکان دولتت مشهور باد
  • در محيط عشق موسايي که موجش دائم است
    لجه قرب ترا هر موج ، کوه طور باد
  • عشقت از بازيچه در بزمي اگر مستي کند
    شيشه مي را شکستن برسر فغفور باد
  • جهان بگشتم و دردا بهيچ شهر و ديار
    نيافتم که فروشند بخت در بازار
  • زمنجنيق فلک سنگ فتنه مي بارد
    من ابلهانه گريزم در آبگينه حصار
  • عجب که نشکنم اين کارگاه مينايي
    که شيشه خالي و من در لجاجتم زخمار
  • ز سلک مدت عمرم که روزها دزديد
    که فصل شيب و شبابم گذشت در شب تار
  • وگر زبوته خاري کنم شبي بالش
    بسعي زلزله در ديده ام خلاند خار
  • بصيد موري اگر ناوکي بزه بندم
    دهان مار کند در گزيدنم سوفار
  • کسي چگونه بسامان در آورد آن سر
    که چون ز زانو برداشت کوفت بر ديوار
  • چه مرقد آن که بود در شکنجه تا بفلک
    هواي منظر او از تراکم انظار
  • زهي صفاي عمارت که در تماشايش
    بديده باز نگردد نگاه از ديوار
  • زسقف گنبدش امسال باز مي آيد
    هرآن صدا که کسي داده در حريمش پار
  • چه قدر صبح شناسند ساکنان درش
    که در حوالي او شام را نبوده گذار
  • گرآفتاب درآيد بگنبدش گويي
    که در ميانه فانوس شد مگس طيار
  • ز ذره هاي پريشان شعاع نور افشان
    نجوم بي مدد آسمان در و سيار
  • گليست در چمن صنع شکل قبه او
    که عرش داشته بردور او ، زکنگره خار
  • بگاه جوش زيارت در آستانه او
    نا آسمان بته کفش گم کند دستار
  • رموز غيب مصور شود درو هر دم
    چو خاطري که بود در تصور اسرار
  • لغت نويس خرد در صحاح همت او
    بمعني لغت اندک آورد بسيار
  • برنگ دايره در حصر جود او هر دم
    شود ملاقي آغاز انتهاي شمار
  • جحيم شاخ گلي از حديقه احسان
    بهشت برگ خسي در شکنجه عصار
  • چو مهر راي تو در صبحدم شود طالع
    شود ز فرط تهوع گلوي صبح فگار
  • عمل طراز فلک در صلاح کون و فساد
    اگر نهد بخلاف مصالح تو مدار
  • ز مردمک نرسد نور تا ابد بمژه
    چو بشکني حرکت در مفاصل انظار
  • هنوز ناصيه آفتاب در عرق است
    از آن فروغ که بر وي فشاندي از رخسار
  • ز وعده ها که بخود کرده ام يکي اينست
    که در طواف تو خواهم گريستن بسيار
  • چگونه پاي کم آرم ز آسمان آخر
    که بر در تو بود دايمش بر رفتار
  • بسايه علم مصطفي در آن عرصه
    که آفتاب شود هم علاقه دستار
  • بخاک جبهه که باد بروت عابد ازوست
    بتار سبحه که صوفي ازوست در زنار
  • نه در پناه ولاي توام؟ چه غم که بود
    معاصيم نه باندازه قياس و شمار
  • هران عروس سخن کز ديار مدح تو نيست
    بعشوه گر کشدم در نياورم بکنار
  • چو اين قصيده در افواه خاص و عام افتاد
    خطاب ترجمه الشوق يافت از احرار
  • تو در معامله اهبطوا متاع محز
    که ناصحيح بود بيع و سعي نامشکور
  • در ملاطفت آشنا گشاو درآ
    که آشتي طلبست «ان سعيکم مشکور»
  • مي مشاهده ارزان وراه ميکده پاک
    تو در مشقت نزع از طبيعت مخمور
  • بيا بنوش که در مستيت شهيد کنيم
    که نيست قابل رحمت شهادت مستور
  • بيا که در طلبت بر فراز صدر سرير
    بيا که بهر تو بر صفحه سراي سرور
  • هنوز در دلم اين معني خجسته اثر
    ز شاهراه تحير نکرده بود عبور
  • هدايت تو نمايد بچشم صورت بين
    هرآنچه در حرم ايزدي بود مستور
  • ز مستي مي تلخ حمايتت در چين
    بسي پياله شکستند بر سر فغفور
  • شبي ز دولت رؤياي افتخار رسل
    علم بعرش زدم در ميان خواب و شعور
  • آن جنس هاي فتنه که در شهر غم خريد
    قحط متاع بود ، عطا کرد روزگار
  • آن چشمه هاي زهر که در باغ فتنه بود
    درکار بيخ مهر گيا کرد روزگار
  • از بوي تلخ ، سوخت دماغ اميد و يأس
    زهري که در پياله ما کرد روزگار
  • در بزم ما زشعبه و آوازه ملال
    هر نغمه اي که داشت ادا کرد روزگار
  • آن مست را که بوسه ندادي بدست وصل
    در پاي مژده مير صبا کرد روزگار
  • آخر نه در حمايت الطاف داوريم
    ظلمي چنين صريح چرا کرد روزگار
  • در هر کجا مبارز عدلش کمر ببست
    تيغ از ميان حادثه وا کرد روزگار
  • در آفتاب لطف تو رنگ زرير را
    بالانشين رنگ حنا کرد روزگار
  • برهان دهر سوز عتاب تو ميگذشت
    تسليم در ثبوت خلا کرد روزگار
  • صيت افاضت تو بشهري که ره نيافت
    خاشاک در دهان صبا کرد روزگار
  • امرت بمصلحت قدمي گر بسنگ زد
    دستار در گلوي قضا کرد روزگار
  • در مصر حسن تو نستانند رايگان
    کنعان صدف دري که بها کرد روزگار
  • هم روزگار داغ شود گر بيان کنم
    آنها که در ميانه ما کرد روزگار
  • تا در زمان خاک نشينان ملک ياس
    گويند جور کرد و جفا کرد روزگار
  • خواب ني زاويه داد در او والي حسن
    خواب ني آينه صورت او معني ناز
  • چه پريچهره نگاري که ندارد مثلش
    در پس پرده فطرت فلک لعبت باز
  • زاحتساب تو پي دوختن دلق ورع
    زهره در سوزن عيسي کشد ابريشم ساز
  • تابدار نيز رايت ز زمين مرغان را
    سايه برجبهه خورشيد فتد در پرواز
  • هر حديثي که رضايت بسماعش نبود
    از در گوش سراسيمه بلب گردد باز
  • چه کند گر نکند مهر نهان رخ بکسوف
    چه کند گر نکند حور در روضه فراز
  • نامه ام داده نشان از چمن گلشن وحي
    خامه ام کرده زبان در دهن شاهد راز
  • اعتبار صدف از نسبت در است ولي
    انوري گرز «ابيورد» منم از شيراز
  • خمار مستي خود را بغمزه تو فروخت
    دگر نماند متاعيش در دکان نرگس
  • زبان طعنه سوسن زکام چون نکشد
    اگر نه روي چمن ديده در ميان نرگس
  • بجاي خون خورشش در رحم مگر ميبود
    که مست شد متولد ببوستان نرگس
  • زبسکه نيست بخويش اعتمادش از مستي
    نهاده در بغل لاله سرمه دان نرگس
  • چو غنچه کيسه پر از زرکن اي چمن که دگر
    رساند بر در دروازه کاروان نرگس
  • خيال کجرويش سايه بر دماغ افکند
    کش اوفتاد ز سر مغز در دهان نرگس
  • چو عکس لاله زند ياسمين در آب آتش
    چو شاخ بيد کشد خنجر از ميان نرگس
  • چنان هواي تو بگرفت پاي تا بسرش
    که جاي مغز نماندش در استخوان نرگس
  • نظر ببخت حسودت گشاد از آنرو يافت
    سپيدي مژه در بدو عنفوان نرگس
  • تبارک الله ازين باغ دلگشا که در او
    بچار فصل بود تازه و جوان نرگس
  • از بسکه نور بارد ازو در حواليش
    خورشيد روشني کند از سايه اقتباس
  • اي از شميم جعد عروسان خلق تو
    پيچيده در مشام نسيم صبا عطاس
  • حفظ تو گرنداي امان در دهد به بحر
    شايد که سطح آب شود شعله را مماس