167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

کشکول شيخ بهايي

  • تا که گوش طفل از گفتار مام
    پر نشد ناطق نشد او در کلام
  • ور پاي گريختن نداري باري
    دستي زن و در دامن عزلت آويز
  • زآمد شد بيگانه تو خود را پي کن
    معشوقه چو خانگيست، در خانه نشين
  • گفتم که دگر کيت بخواهم ديدن؟
    گفتا که بوقت سحر اما در خواب
  • گر پشيماني بر او عيبي کند
    اول آتش در پشيماني زند
  • خيره شد در شيخ و اندر دلق او
    که چسان گشته است خلق و خلق او
  • شيخ سوزن زود در دريا فکند
    خواست سوزن را به آواز بلند
  • اين نشان ظاهر است اين هيچ نيست
    گر به باطن در روي داني که چيست
  • تا در آنجا سنبل و ريحان خورند
    تا به گلزار حقايق پي برند
  • چون خري در گل افتد از گام تيز
    دمبدم جنبد براي عزم خيز
  • گر بود در ماتمي صد نوحه گر
    آه صاحب درد باشد کارگر
  • ممتاز بود ناله ام از ناله ي عشاق
    چون آه مصيبت زده در حلقه ي ماتم
  • زين جهان تا آن جهان بسيار نيست
    در ميانه جز دمي ديوار نيست
  • از برون در ميان بازارم
    وز درون خلوتي است با يارم
  • سرو امل بباغ چنان تازه گشت هان
    پائي برون نه از در دروازه جهان
  • افعي دهر اگر بزند بر دلت مترس
    کور است زهر و مهره بيک جاي در دهان
  • از تاب فقرت از بن ناخن شود کبود
    انگشت در مزن بسيه کاسه ي جهان
  • با تشنگي بساز که در شرط کاينات
    با هر دو قطره آب نهنگي است جان ستان
  • اما ابوجعفر در ربيع الاخر سال دويست و نود و شش درگذشت و در مرقد ...
  • ... چرا که روزگارم در پي معرفت دانش طي شد. ...
  • شرم بادت زانکه داري اي دغل
    سنگ استنجاي شيطان در بغل
  • ما شير شکاران فضاي ملکوتيم
    سيمرغ بدهشت نگرد در مگس ما
  • ورنه ما شوريدگان در يک سجود
    بيخ ظالم را براندازيم زود
  • رخصت اريابد زما باد سحر
    عالمي در دم کند زير و زبر
  • من ملک بودم و فردوس برين جايم بود
    آدم آورد و در اين دير خراب آبادم
  • مگو که نغمه سرايان عشق خاموش اند
    که نغمه نازک و اصحاب پنبه در گوش اند
  • مجنون تو با اهل خرد يار نباشد
    غارت زده را قافله در کار نباشد
  • کرديم دلي را که نبد مصباحش
    در گوشه ي عزلت از پي اصلاحش
  • دل در سخن محمدي بند
    اي پور علي ز بوعلي چند
  • عمر و بن معدي کرب - که خدا از او خشنود باد - در وصف جنگ سروده است:
  • سوي ديگر چون نظر افکند باز
    يک مؤذن ديد در بانگ نماز
  • بلکه آن کناس در کار است راست
    وين مؤذن غره ي روي ورياست
  • پس در اين معني بلاشک اي عزيز
    از مؤذن به بود کناس نيز
  • دل درد و بلاي عشقت افزون خواهد
    او ديده ي خود هميشه در خون خواهد
  • وين طرفه که اين زآن بحل ميطلبد
    وان در پي آن که عذر اين چون خواهد
  • در حيرتم از بخت بد خود که چسان
    اين حرف شنيد
  • نصف آن شامش بدو نصفي سحور
    وز قناعت داشت در دل صد سرور
  • کرد مغرب را ادا و آنگه عشا
    دل پر از وسواس و در فکر عشا
  • عابد آمد بر در گبري ستاد
    گبر او را يک دو نان جو بداد
  • در سراي گبر بد گرگين سگي
    مانده از جوع استخواني و رگي
  • کلب در دنبال عابد بو گرفت
    از پي او رفت و رخت او گرفت
  • عابد آن نان دگر دادش روان
    تا که باشد از عذابش در امان
  • گاه از يادش رود اطعام من
    در مجاعت تلخ گردد کام من
  • تو که نامد يک شبي نانت بدست
    در بناي صبر تو آمد شکست
  • ... و جايگاهشان را در جنت والابراد - در اثبات وجوب عقلاني سپاسگزاري ...
  • در خلوت اگر با خودم اندر گفتار
    عيبم بجنون مکن که دارم من زار
  • ور نبود دلبر همخوابه پيش
    دست توان کرد در آغوش خويش
  • و مؤلف، اين بنده بهاء الدين در پاسخ شيخ چنين سروده است:
  • زين غم برهان که گرفتار است
    در دست هوا و هوس زار است
  • از پيش مران ز در احسان
    به سعادت ساحت قرب رسان