نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
کشکول شيخ بهايي
ترا کس نگويد نکو مي کني
که جان
در
سر کار او مي کني
مرا چون خليل آتشي
در
دل است
که پنداري آن شعله بر من گل است
نه خود را بر آتش به خود مي زنم
که زنجير شوق است
در
گردنم
نه آن مي کند يار
در
شاهدي
که با او توان گفتن از زاهدي
مرا چند گوئي که
در
خورد خويش
حريفي دست آر همدرد خويش
بسوزم که يار پسنديده اوست
که
در
وي سرايت کند سوز دوست
چو روزي به بيچارگي جان دهي
همان به که
در
پاي جانان دهي
چون خليل آن خللش
در
دين ديد
بر سر خوان خودش نپسنديد
بالبي خشک و دهان ناخورد
روي از آن مرحله
در
راه آورد
آمد از عالم بالا به خليل
وحي کاي
در
همه اخلاق جميل
عمر او بيشتر از هفتاد است
که
در
آن معبد کفرآباد است
چارده ساله بتي بر لب بام
چون مه چارده
در
حسن تمام
او فروزان چو مه و کرده هجوم
بر
در
و بامش اسيران، چو نجوم
کرد
در
قبله ي او روي اميد
ساخت فرش ره او موي سفيد
که
در
آن منظره گل رخساري است
که جهان از رخ او گلزاري است
پير بيچاره چو آن سو نگريست
تا ببيند که
در
آن منظره کيست
در
دوزخ هجران لب کس کي خندد
با خاطر او به خرمي پيوندد؟
بيخوابي شب جان مرا گرچه بکاست
در
خواب شدن از ره انصاف خطاست
- آن کس که راه رهروان
در
پيش گيرد، از لغزش مصون ماند.
- هيچ چيز، دانش را، چون سپردن آن بکسان
در
خوردانش حفظ نکند.
- آن کس را که بي نياز از تو
در
بزرگداشتت مي کوشد، جانب دار.
و بيت اخير از آن ابي الطيب است
در
مدح سيف الدوله.
زمنزلات هوس گر برون نهي قدمي
نزول
در
حرم کبريا تواني کرد
گدائي
در
ميخانه طرفه اکسيري است
گر اين عمل بکني، خاک زر تواني کرد
چو نقد بقا نيست
در
جيب هستي
ز دامان او دست اميد بگسل
ضمير تو ظاهر پرست است ورنه
چرا کرد
در
فعل اضمار فاعل
اگر قامت همتت را
در
اين ره
شود خلعت خاص توفيق شامل
نشيني طربناک
در
بزم وحدت
بشويي غبار غم کثرت از دل
به شاهي که او
در
نماز ايستاده
تصدق نموده است خاتم به سائل
به نور دل پاک زهراي ازهر
که
در
عصمت اوست آيات نازل
ملامتگران، هنگامي که اشک من چون دريا روان شد،
در
آن خوض گردند.
با ضعيفان آنچه
در
گنجد مگو
با اسيران هر چه بتواني مکن
هر چه داري
در
دل از مکر و رموز
پيش ما پيدا بود مانند روز
گر بود
در
ماتمي صد نوحه گر
آه صاحب درد باشد کارگر
سربلندي بين که دائم
در
سرم سوداي اوست
قيمت هر کس بقدر همت والاي اوست
دي
در
حق ما يکي بدي گفت
دل را زغمش نمي خراشيم
... که با سرودنشان
در
وصف بخيلان تباهشان ساخته ام. ...
... همي دهد. «ميه »
در
راه دادنم بخود بخل مي ورزد. ...
و
در
دل آرزو مي کنم که اگر آمال دست دهد، مصاحبتشان را بخت روزي ...
عمر
در
تمناي وصالشان بگذشت و مرا سعادت وصال دست نداد.
تقصير وي اين است که آرد دگري
قربان سازد بجاي خود
در
ره دوست
آي دو ديده دست از دل من بداريد. کوشش دو کس
در
قتل يکي سرکشي است.
ما اگر مکتوب ننويسيم، عيب ما مکن
در
ميان راز مشتاقان قلم نامحرم است
خوش آن که صلاي جام وحدت
در
داد
خاطر ز رياضي و طبيعي آزاد
بر منطقه ي فلک نزد دست خيال
در
پاي عناصر سر فکرت ننهاد
سخت گيرد ميوه ها مر شاخ را
ران که
در
خامي نشايد کاخ را
هر چه غير شورش و ديوانگي است
اندر اين ره روي
در
بيگانگي است
عشق و ناموس اي برادر راست نيست
بر
در
ناموس اي عاشق مايست
حال وقالي از وراي حال و قال
غرقه گشته
در
جمال ذوالجلال
در
نوردين صحراها و دشت ها مرا اين چنين کرده است که بيني.
صفحه قبل
1
...
1360
1361
1362
1363
1364
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن