167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان ابوسعيد ابوالخير

  • کار من بيچاره گره در گرهست
    رحمي بکن و گره گشايي بفرست
  • جان ميطلبد نميدهم روزي چند
    در جان سخني نيست، تقاضاش خوشست
  • دل بر سر عهد استوار خويشست
    جان در غم تو بر سر کار خويشست
  • بر شکل بتان رهزن عشاق حقست
    لا بل که عيان در همه آفاق حقست
  • گريم زغم تو زار و گويي زرقست
    چون زرق بود که ديده در خون غرقست
  • هر شعله آرزو که از جان برخاست
    چون پاره آبگينه در سينه شکست
  • آواز در آمد بنگر يار منست
    من خود دانم کرا غم کار منست
  • خواهم سفري کنم ز غم بگريزم
    منزل منزل غم تو در پيش منست
  • صد نافه بباد داده کين بوي منست
    و آتش بجهان در زده کين خوي منست
  • شيرين دهني و شهد در شکر اوست
    فرمانده روزگار فرمانبر اوست
  • بر ما در وصل بسته ميدارد دوست
    دل را به فراق خسته ميدارد دوست
  • من بعد من و شکستگي در دوست
    چون دوست دل شکسته ميدارد دوست
  • تا در نرسد وعده هر کار که هست
    سودي ندهد ياري هر يار که هست
  • جسمم همه اشک گشت و چشمم بگريست
    در عشق تو بي جسم همي بايد زيست
  • ديروز که چشم تو بمن در نگريست
    خلقي بهزار ديده بر من بگريست
  • هر روز هزار بار در عشق تو ام
    ميبايد مرد و باز ميبايد زيست
  • هر جا که پريرخي و گل رخساريست
    ما را همه در خورست مشکل کاريست
  • در قعر دلم جواهر راز بسيست
    اما چه کنم محرم رازم کس نيست
  • در سينه کسي که راز پنهانش نيست
    چون زنده نمايد او ولي جانش نيست
  • در کشور عشق جاي آسايش نيست
    آنجا همه کاهشست افزايش نيست
  • از درد نشان مده که در جان تو نيست
    بگذر ز ولايتيکه آن زان تو نيست
  • از بي خردي بود که با جوهريان
    لاف از گهري زني که در کان تو نيست
  • در هجرانم قرار ميبايد و نيست
    آسايش جان زار ميبايد و نيست
  • در هيچ زمين و هيچ فرسنگي نيست
    کز دست غمت نشسته دلتنگي نيست
  • اي ديده نظر کن اگرت بيناييست
    در کار جهان که سر به سر سوداييست