167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • حلقه زلف تو در گوش اي پسر
    عالمي افگنده در جوش اي پسر
  • زان که تا در بند و زنجير توايم
    از در بنديم و زنجير اي پسر
  • قمار خانه دل را هميشه در بازست
    نکرد هيچ کس اين در به روي خلق فراز
  • بر در ديوار خود ايمن مباش
    بر حذر هان از در و ديوار باش
  • در ميان عارفان جز نکته روشن مگوي
    در کتاب عاشقان جز آيت مشکل مباش
  • دلم برد آن دلارامي که در چاه زنخدانش
    هزاران يوسف مصرست پيدا در گريبانش
  • در دل از عشق تو دوزخ مي نمود
    در کنار از ديده جيحون بود دوش
  • از کمال هجر در صحراي درد
    تير در پرتاب بودم دي و دوش
  • در عاشقي آنجا که ورا پاي مرا سر
    در بندگي آنجا که ورا حلقه مرا گوش
  • آوازه در افتاده به هر جا که سنايي
    در مکتب او کرد همه تخته فراموش
  • تا به بستانم نشاندي بر بساط انبساط
    ناگهانم در برآوردي و ماندي در بساط
  • در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل
    هر که با خوبان سواري کرد در ميدان عشق
  • دوستانم بر سر کارند در بازار عشق
    من چو معزولان چرا در گوشه اي بنشسته ام
  • چنگ در زنجير زلفينش زدم
    لاجرم چون حلقه بر در مانده ام
  • دخل و خرج روز شب را در ميان
    در سيه رويي چو دفتر مانده ام
  • ما عاشق همت بلنديم
    دل در خود و در جهان چه بنديم
  • سوختم در عاشقي تا ساختم با عاشقان
    عاجزم در کار خود يارب ندانم چون کنم
  • در دريا غلام خنده تست
    اي شکر لب چه در ثريا هم
  • بر در زده اي چو حلقه ما را
    ما رقص کنان که در سراييم
  • خصمان ما اگر در خوبي ببسته اند
    ما در وفاش چندين درها گشاده ايم
  • در آتش تيمار تو تا سوخته گشتيم
    در کنج خرابات مي خام گرفتيم
  • جادوي فرعونيان در جنبش آمد باز و نيست
    در کف موسي عصايي الغياث اي دوستان
  • ديده روشن جز از من در همه عالم که داد
    در بهاي توتيايي الغياث اي دوستان
  • خامند و پخته مانا تو دو شراب داري
    در خام پخته گردان در پخته خام گردان
  • وان طيره گري کردن و در راه نشستن
    وان سنگدلي کردن و در حجره دويدن
  • اي سنايي در ره ايمان قدم هشيار زن
    در مسلماني قدم با مرد دعوي دار زن
  • اي برادر در ره معني قدم هشيار زن
    در صف آزادگان چون دم زني بيدار زن
  • عاشقا قفل تجرد بر در آمال زن
    در صف مردان قدم بر جاده اهوال زن
  • ساقيا برخيز و مي در جام کن
    در خرابات خراب آرام کن
  • در وفا کوش با سنايي از آنک
    چند روزست در ولايت تو
  • خنده گريند همي لاف زنان بر در تو
    گريه خندند همي سوختگان در بر تو
  • هيچ آشوب نيست در عالم
    اين چه فتنه ست در زمانه تو
  • هر چه در سي سال کرده خاتم مشکينت وام
    آن نگين لعل نوشين در زماني توخته
  • کي باشد کي که در تو آويزم
    چون در زر و سيم مرد ناديده
  • تا ترا روشن شود در کافري در ثمين
    بت پرستي پيشه گير اندر ميان بتکده
  • رو که در اين راه تو تر دامني
    گويي در آب روان چينه اي
  • از لطف در الفاظ بشر تحفه وحيي
    وز حسن در انفاس ملک وصف صلاتي
  • در کوي تو نيست تشنگان را
    جز خاک در تو آبخوردي
  • در ره روش عشق چه ميري چه اسيري
    در مذهب عاشق چه جواني و چه پيري
  • ورنه همچون حلقه در داردي عشقت مرا
    بر اميدت هر زماني گوش بر در دارمي
  • نيستي پشتم چو چنبر در غم هجران تو
    گر شبي در گردن تو دست چنبر دارمي
  • در خرابات قلندر گر ترا ماواستي
    من نشيمن در خرابات قلندر دارمي
  • در هوش ز تو سماع «ارني »
    در گوش نداي «لن تراني »
  • در تابهاي زلفت بنگر به خط ابرو
    ترغيب اگر نديدي در صورت مناهي
  • نگذاشت زلف و رختان اندر مصاف و مجلس
    در هيچ پاي نعلي در هيچ سر کلاهي
  • اي در دل مشتاقان از عشق تو بستانها
    وز حجت بي چوني در صنع تو برهانها
  • در بحر کمال تو ناقص شده کاملها
    در عين قبول تو، کامل شده نقصانها
  • در کوي تو چون آيد آنکس که همي بيند
    در گرد سر کويت از نفس بيابانها
  • در عرصه ميدانت پرداخته در خدمت
    گوي فلکي برده، قد کرده چو چوگانها
  • ملک چون در خانه محموديان زيبد همي
    همچنان در خانه محموديان زيبد قضا