نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
نان و پنير شيخ بهايي
در
عبادت کرده عادت، چون صبي
آخر وقت و اقل واجبي
اي که هستي، روز و شب، جوياي علم
تشنه و غواص،
در
درياي علم
رفته
در
حيرت که حد علم چيست؟
از کتب، آيا کدامين خواندني است؟
آن به تعظيم آردت، بي اختيار
وين کند
در
جمله حال اميدوار
بي تصنع، حب خود
در
دل کند
بي تکلف، بر عمل مايل کند
آنکه
در
طاعت، دلش افسرده است
گر به ظاهر زنده، باطن مرده است
واجبي را
در
خيال، اين گمرهان
کرده اند از جهل خود، ممکن گمان
داده نسبت بخل يا غفلت به وي
در
مقايل، خويش را دانسته شي ء
غير ممکن، کي ز ممکن کرد فرق
آنکه
در
درياي تشبيه است غرق
زان جهت گوييم: جمعي از عوام
يافته
در
سلک اسلام، انتظام
ز آن، نبي مجمل رساند اول پيام
که
در
آن منظور بودش خاص و عام
آنکه از علم سير دارد خبر
کرده
در
اقوال معصومين نظر
سائلي پرسيد از تفويض و جبر
تا شناسد، کيست
در
امت چو گبر
اي خوشا نفسي که شد
در
جستجو
بس تفحص کرد حق را کو به کو
در
همه حالات، حق منظور داشت
حق ورا دانست، ناحق را گذاشت
آري! از وي مي کند
در
دل خطور
بس معاني کز دهانت بوده دور
اهل وحدت را به شقوت کرده حکم
بسته شان
در
ربقه صم و بکم
گبر چندين ساله اي
در
حين نزع
کرد بر حقيقت اسلام، قطع
طينت بد، آنکه
در
علم ازل
رفته از وي ختم بر کفر و دغل
«لا» نهنگي است، کاينات آشام
عرش تا فرش
در
کشيده به کام
چه مرکب
در
اين فضا، چه بسيط
هست حکم فنا، به جمله محيط
مي برد تا به خدمت ذوالمن
کش کشانش، دوشاخه
در
گردن
عقل داند، ز تنگي هر کنج
که
در
او نيست ما و من را گنج
«بوحنيفه » چه
در
معني سفت
نوعي از باده را مثلث گفت
ز استماع آن دو تا بارز شده است
شوق مکنوني که
در
نيک و بد است
بود امر ممکني از ممکنات
در
ازل ممتاز از غيرش به ذات
آنچه مي گويم، همه تقريب دان
نيست جز تقريب
در
وسع بيان
داشت هر ذاتي، چو
در
علم ازل
خواهش خود را به نوعي از عمل
بالسان حال کرد از حق سؤال
تا ميسر سازدش
در
لايزال
لم اين مرموز اسرار خداست
خوض دادن عقل را،
در
وي خطاست
نفس چون گردد مهياي قبول
علم از ايشان مي کند
در
پي نزول
پس مرا، يارب، به دانايي رسان
تا ز شر جمله باشم
در
امان
شير و شکر شيخ بهايي
تا چند، به تربيت بدني
قانع به خزف ز
در
عدني؟
صد ملک ز بهر تو چشم به راه
اي يوسف مصري، به
در
آي از چاه
زين غم برهان که گرفتارست
در
دست هوي و هوس زارست
در
شغل ز خارف دنيي دون
مانده به هزار امل، مفتون
زين بيش مران، ز
در
احسان
به سعادت ساحت قرب رسان
در
علم رسوم گرو مانده
نشکسته ز پاي خود اين کنده
ز مقاصد آن، مقصد ناياب
ز مطالع آن، طالع
در
خواب
سؤر آن جو که
در
عرصات
ز شفاعت او يابي درجات
در
راه طريقت او رو کن
با نان شريعت او خو کن
ساقي! ز کرم دو سه پيمانه
در
ده به بهائي ديوانه
در
روز پسين، که رسد موعود
نرسد ز عراق و رهاوي سود
در
قبر به وقت سؤال و جواب
نفعي ندهد به تو اسطرلاب
زان ره نبري به
در
مقصود
فلسش قلب است و فرس نابود
به علوم غريبه تفاخر چند
زين گفت و شنود، زبان
در
بند
علم رسمي همه خسران است
در
عشق آويز، که علم آن است
در
ده به بهائي دلخسته
آن، دل به قيود جهان بسته
گر پاي نهند به جاي سر
در
راه طلب، ز يشان بگذر
در
بحر خبب، چو جلوه نمود
درهاي فرح بر خلق گشود
صفحه قبل
1
...
1357
1358
1359
1360
1361
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن