167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

نان و حلوا شيخ بهايي

  • بود در شهر هري، بيوه زني
    کهنه رندي، حيله سازي، پرفني
  • نام او، بي بي تميز خالدار
    در نمازش، بود رغبت بيشمار
  • زين جنابتهاي پي درپي که هست
    هيچ نايد در وضوي تو شکست
  • تا که عامي چند سازي دام خويش
    با صد افسون، آوري در دام خويش
  • آتش اندر زن در اين حلوا و نان
    وارهان خود را از اين باد گران
  • عارفي از منعمي کرد اين سؤال:
    کاي تو را دل در پي مال و منال
  • گفت: بيرون است از حد شمار
    کار من اين است در ليل و نهار
  • عارفش گفت: اين که بهرش در تکي
    حاصلت زان چيست؟ گفتا: اندکي
  • گفت عارف: آن که هستي روز و شب
    از پي تحصيل آن، در تاب و تب
  • مست و مدهوش از خطاب شه شود
    هر دمي در پيش شه، سجده رود
  • بر يکي عابد، در آن صحرا گذشت
    کاو علف مي خورد، آن آهوي دشت
  • هر زمان، در ذکر حي لايموت
    شکر گويان کش ميسر گشت قوت
  • نوجوان سويش خراميد و بگفت:
    کاي شده با وحشيان در قوت جفت!
  • سبز گشته، چون زمرد، رنگ تو
    چونکه نايد جز علف در چنگ تو
  • شد تنت چون عنکبوت، از لاغري
    چون گوزنان، چند در صحرا چري؟
  • گر چو من بودي تو خدمتگار شاه
    در علف خوردن نمي گشتي تباه
  • گر چو من، تو نيز مي خوردي علف
    کي شدي عمرت در اين خدمت تلف؟
  • گر بيالايي از او دست و دهان
    روي آسايش نبيني در جهان
  • اي خوش آن دانا که دنيا را بهشت
    رفت همچون شاه مردان در بهشت
  • مولوي معنوي در مثنوي
    نکته اي گفته است، هان تا بشنوي:
  • اين مقام فقر خورشيد اقتباس
    کي شود حاصل کسي را در لباس
  • ور مخالف شد درونت با برون
    رفته باشي در جهنم، سرنگون
  • نزد اهل حق، بود دين کاستن
    در عبادت، مزد از حق خواستن
  • عالمي خواهم از اين عالم به در
    تا به کام دل کنم خاکي به سر
  • نان و پنير شيخ بهايي

  • هر طرف وضع رشيقي در نظر
    هر طرف طور انيقي جلوه گر
  • هر طرف انوار فيض لايزال
    حسن در حسن و جمال اندر جمال
  • فقه و زهد ار مجتمع نبود به هم
    کي توان زد در ره حکمت قدم؟
  • حب دنيا، گرچه رأس هر خطاست
    اهل دنيا را در آن، بس خيرهاست
  • پيش هر سبزه، خري مي داشتي
    خوش بود تا در چرا بگماشتي
  • عابد اول در ميان خلق بود
    کسب آداب و عبادت مي نمود
  • در اوان خلطه را خلق جهان
    ديده بود او، آنچه ديده ديگران
  • مرد عابد، ديده بد خر را بسي
    هر يکي را ليک در دست کسي
  • مالک ملک آمده هر کس به عقل
    در تمسک، دست ما را نيست دخل
  • در کمين خود نشيني، گر دمي
    خويش را بيني کم از عابد همي
  • گر تو اين اموال داني مال رب
    بهر چه در غصب داري، روز و شب؟
  • گر بود در عقد قلبت آنکه نيست
    مال، جز مال خدا، پس ظلم چيست؟
  • آنچه داري مال حق داني اگر
    پس به چشم عاريت، در وي نگر
  • تا که آخر، در خلال گفتگو
    کرد استنباط ضعف عقل او
  • هست در عقل تو نيز اين اختلال
    نفي خر کرد او ز حق، تو نفي مال
  • در تو آيا هست اخلاص و عمل؟
    پس چه خندي بر وي اي نفس دغل!
  • چيست داني عقل در نزد حکيم؟
    مقتبس، نوري ز مشکوة قديم
  • آيد و منعش کند، واداردش
    عقل، چون شحنه است، در نيک و بدش
  • همچو گربه باشد او بيدار هوش
    دزد در سوراخ ماند، همچو موش
  • در هر آنجا که برآرد موش دست
    نيست گربه، ور بود، آن مرده است
  • عقل ديگر، بخشش يزدان بود
    چشمه آن، در ميان جان بود
  • عقل تحصيلي، مثال جويها
    کان رود در خانه اي، از کويها
  • عقل را، گر اره يي سازد دو نيم
    همچو زر باشد در آتش او به سيم »
  • برحذر بودن ز طغيان هوا
    زانکه افتد عقل از آن در صعبها
  • فکر يک ساعت تو را در امر دين
    افضل آمد از عبادات سنين
  • اي خوشا نفسي که عبرت گير شد
    در علاج نفس، با تدبير شد