167906 مورد در 0.13 ثانیه یافت شد.

ديوان شيخ بهايي

  • حديث علم رسمي، در خرابات
    براي دفع چشم بد، سپند است
  • طمع در ميوه وصلش، بهائي
    مکن، کان ميوه بر شاخ بلند است
  • آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند
    از تلخي جان کندنم، از عاشقي واسوختند
  • يارب! چه فرخ طالعند، آنانکه در بازار عشق
    دردي خريدند و غم دنياي دون بفروختند
  • در گوش اهل مدرسه، يارب! بهائي شب چه گفت؟
    کامروز، آن بيچارگان اوراق خود را سوختند
  • آن را که پير عشق، به ماهي کند تمام
    در صد هزار سال، ارسطو نمي کند
  • عهد جواني گذشت، در غم بود و نبود
    نوبت پيري رسيد، صد غم ديگر فزود
  • در کيش عشقبازان، راحت روا نباشد
    اي ديده! اشک مي ريز، اي سينه! باش افگار
  • من آن يگانه دهرم که وصف فضل مرا
    نوشته منشي قدرت، به هر در و ديوار
  • تا سرو قباپوش تو را ديده ام امروز
    در پيرهن از ذوق نگنجيده ام امروز
  • روي تو گل تازه و خط سبزه نوخيز
    نشکفته گلي همچو تو در گلشن تبريز
  • باد گلزار خليلم، شعله دارم در بغل
    ناله ايوب دردم، راه لب گم کرده اي
  • شبي ز تيرگي دل سياه گشت چنان
    که صبح وصل نمايد در آن، شب هجران
  • منم چه خار گرفتار وادي محنت
    منم چه کشتي غم، غرقه در ته عمان
  • با بهائي بگو که با سگ نفس
    تا به کي بهر هيچ در مرسي
  • جمله که بيني، همه دارد عوض
    در عوضش، گشته ميسر غرض
  • دلا تا به کي، از در دوست دوري
    گرفتار دام سراي غروري؟
  • ز گلزار معني، نه رنگي، نه بويي
    در اين کهنه گنبد، نه هايي، نه هويي
  • تو را خواب غفلت گرفته است در بر
    چه خواب گران است، الله اکبر
  • که در دام نفس و هوي اوفتاده
    به لهو و لعب، عمر بر باد داده
  • که خالي کنم سينه را يک زمان
    ز غمهاي پي در پي بي کران
  • ورنه ما شوريدگان در يک سجود
    بيخ ظالم را براندازيم، زود
  • رخصت اريابد ز ما باد سحر
    عالمي در دم کند زير و زبر
  • سوي هر خشت از او چو رو کرده
    در فيضي به رخ برآورده
  • پا بفرساي در ره طلبش
    پا همين بهر هرزه گردي نيست
  • سنگي که سجده گاه نماز رياي ماست
    ترسم که در ترازوي اعمال ما نهند
  • جاي دگر نماند، که سوزم ز ديدنت
    رخساره در نقاب ز بهر چه مي کني؟
  • رفتم به در صومعه عابد و زاهد
    ديدم همه را پيش رخت، راکع و ساجد
  • در ميکده و دير که جانانه تويي تو
    مقصود من از کعبه و بتخانه تويي تو
  • بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان ديد
    پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد
  • در حيرتم از بخت بد خود که چه سان؟
    اين حرف شنيد
  • خواهي که تو را کشف شود اين معني
    جان در تن تو، بگو کجا دارد جا
  • بت در بغل و به سجده پيشاني ما
    کافر زده خنده بر مسلماني ما
  • گفتم که : دگر کيت بخواهم ديدن؟
    گفتا که: به وقت سحر، اما در خواب
  • تقصير وي آن است که آرد دگري
    قربان سازد، به جاي خود، در ره دوست
  • گفتم: ز چه در ميکده جا کردي؟ گفت:
    از ميکده هم به سوي حق راهي هست
  • حال متکلم از کلامش پيداست
    از کوزه همان برون تراود که در اوست
  • بيگانه به بيگانه، ندارد کاري
    خويش است که در پي شکست خويش است
  • در مزرع طاعتم، گياهي بنماند
    دردست بجز ناله و آهي بنماند
  • تا خرمن عمر بود، در خواب بدم
    بيدار کنون شدم که کاهي بنماند
  • نقد دل خود بهائي آخر سره کرد
    در مجلس عشق، عقل را مسخره کرد
  • آن حرف که از دلت غمي بگشايد
    در صحبت دل شکستگان مي بايد
  • و آنان که کنند طاعت از بهر بهشت
    عشاق نيند، بهر خود در کارند
  • خوش آن که صلاي جام وحدت در داد
    خاطر ز رياضي و طبيعي آزاد
  • دل درد و بلاي عشقش افزون خواهد
    او ديده دل هميشه در خون خواهد
  • تا بتواني، ز خلق، اي يار عزيز!
    دوري کن و در دامن عزلت آويز!
  • از سبحه من، پير مغان رفت ز هوش
    وز ناله من، فتاد در شهر خروش
  • آن شيخ که خرقه داد و زنار خريد
    تکبير ز من گرفت، در ميکده دوش
  • ستاري او چو گشت در عالم فاش
    پنهان چه خوري باده؟ برو فاش بنوش
  • کرديم دلي را که نبد مصباحش
    در خانه عزلت، از پي اصلاحش