نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
گزيده غزليات شهريار
منم که شعر و تغزل پناهگاه منست
چنانکه قول و غزل نيز
در
پناه منست
در
فکر کلاهند حريفان همه هشدار
هرگز به سر ماه نرفته است کلاهي
در
آرزوي جلوه مهتاب جمالش
يا رب گذرانديم چه شبهاي سياهي
يک عمر گنه کردم و شرمنده که
در
حشر
شايان گذشت تو مرا نيست گناهي
«گلشن آزادي من چون نباشد
در
هوايت
مرغ مسکين قفس را ناله هاي زار باقي
سياهکاري بيداد عرضه دار اي آه
شبان تيره که
در
بارگاه دادرسي
چه غروريست
در
اين سلطنت اي يوسف مصري
که دگر پرسش حال پدر پير نکردي
شهريارا تو به شمشير قلم
در
همه آفاق
به خدا ملک دلي نيست که تسخير نکردي
مهمان عزيزي که پي ديدن رويش
همسايه همه سرکشد از بام و
در
اينجاست
سرکشان را چو به صاف سرخم دستي نيست
سر ما خاک
در
دردکشان خواهد بود
شهريارا به گدايي
در
ميکده ناز
که دلت محرم اسرار نهان خواهد بود
اي باد
در
شکج سر زلف او مپيچ
هر چند بوي مشک به توچال مي بري
عقل خوش گفت چو
در
پوست نميگنجيدم
که دلي بشکند آن پسته خندان که مپرس
طبعم از لعل تو آموخت
در
افشانيها
اي رخت چشمه خورشيد درخشانيها
ديده
در
ساق چو گلبرگ تو لغزد که نديد
مخمل اينگونه به کاشانه کاشانيها
تا کي
در
انتظار گذاري به زاريم
باز آي بعد از اينهمه چشم انتظاريم
ديشب به ياد زلف تو
در
پرده هاي ساز
جان سوز بود شرح سيه روزگاريم
طبعم شکار آهوي سر
در
کمند نيست
ماند به شير شيوه وحشي شکاريم
گر جواني ميکنم پيرانه سر بر من نگيري
شهريارا
در
بهاران مي کند دنيا جواني
تمناي وصالم نيست عشق من بگير از من
به دردت خو گرفتم نيستم
در
بند درمانت
براي گفتن با دوست شکوه ها به دلم بود
ولي دريغ که
در
روزگار دوست نديدم
يکي شکسته نوازي کن اي نسيم عنايت
که
در
هواي تو لرزنده تر ز شاخه بيدم
کشته چاه غمت را نفسي هست هنوز
حذر اي آينه
در
معرض آه آمده اي
شهريارا حرم عشق مبارک بادت
که
در
اين سايه دولت به پناه آمده اي
در
گوشه غمي که فراموش عالمي است
من غمگسار سازم و او غمگسار من
يک عمر
در
شرار محبت گداختم
تا صيرفي عشق چه سنجد عيار من
من شهريار ملک سخن بودم و نبود
جز گوهر سرشک
در
اين شهريار من
دردناک است که
در
دام اشغال افتد شير
يا که محتاج فرومايه شود مرد کريم
هم از الطاف همايون تو خواهم يارب
در
بلاياي تو توفيق ه رضا و تسليم
نقص
در
معرفت ماست نگارا، ور نه
نيست بي مصلحتي حکم خداوند حکيم
در
کهن گلشن طوفانزده خاطر من
چمن پرسمن تازه بهار آمده بود
تيشه کوهکن افسانه شيرين ميخواند
هم
در
آن دامنه خسرو به شکار آمده بود
عشق
در
آينه چشم و دلم چون خورشيد
مي درخشيد بدان مژده که يار آمده بود
سروناز من شيدا که نيامد
در
بر
ديدمش خرم و سرسبز به بار آمده بود
آوخ اين عمر فسونکار بجز حسرت نيست
کس ندانست
در
اينجا به چه کار آمده بود
دير آمدي که دست ز دامن ندارمت
جان مژده داده ام که چوجان
در
برارمت
دستي که
در
فراق تو ميکوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت
با شهريار بيدل ساقي به سرگراني است
چشمش مگر حريفان مي
در
سبو ندارد
آشيانم به سر کنگره افلاک است
گرچه
در
غمکده خاک، نشيمن کردم
شهريارا مگرم جرعه فشاند لب جام
سال هابر
در
اين ميکده مسکن کردم
باز
در
خم فلک باده وحدت سافي است
سر برآريد حريفان که سبوئي بزنيم
چند بر سينه زدن سنگ محبت باري
سر به سکوي
در
آينه روئي بزنيم
به مرگ چاره نجستم که
در
جهان مانم
به عشق زنده شدم تا که جاودان مانم
در
آشيانه طوبا نماندم از سرناز
نه خاکيم که به زندان خاک دان مانم
به امن خلوت من تاخت شهرت و نگذاشت
که از رفيق زيانکار
در
امان مانم
در
و ديوار به حال دل من زار گريست
هر کجا ناله ناکامي خود سر کردم
درغمت داغ پدر ديدم و چون
در
يتيم
اشکريزان هوس دامن مادر کردم
به گردشهاي چشم آسماني از همان اول
مرا
در
عشق از اين آفاق گرديها خبرکردي
به شعر شهريار اکنون سرافشانند
در
آفاق
چه خوش پيرانه سر ما را به شيدائي سمرکردي
ره ماتم سراي ما ندانم از که مي پرسد
زمستاني که نشناسد
در
دولت سرايان را
صفحه قبل
1
...
1352
1353
1354
1355
1356
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن