نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
طالب حق حق است
در
همه حال
هر چه آن را طلب کني آني
نگاري مست و لايعقل چو ماهي
درآمد از
در
خلوت بگاهي
در
وحدت اگر کثرت ما محو شود
دريا ماند نه موج ماند نه حباب
عين هر دو يکي بود درياب
موج و دريا نگر ولي
در
آب
ببين انوار و آن اسرار درياب
مؤثر را
در
اين آثار درياب
در
چنين خانه گر بيابي بار
طلب و طالبي و هم مطلوب
رب الارباب رب اين مربوب است
در
مذهب ما محب و هم محبوب است
در
حقيقت بنده و سيد يکي است
گر ترا شک هست ما را بي شکي است
در
ظل آفتاب تو چرخي همي زنيم
کوري آنکه گويد ظل از شجر جداست
نقطه اول که الف نقش بست
بر
در
محجوبه احمد نشست
آن نور که بر هر دو جهان تابان است
در
ماه شب چهارده روشن آن است
در
جهاني که عقل و ايمان است
مردن جسم و زادن جان است
در
جهاني که ملک انسان است
سيد و بنده هر دو يکسان است
هر که
در
بند نفس حيوان است
بنده آب و چاکر نان است
در
آينه تمثال جمال رخ اوست
دوري نبود که آينه دارد دوست
بي مظاهر ظهور مظهر نيست
گرچه
در
عقل هست ظاهر نيست
خواجه سرگشته است و هم سر گيج
بس که گرديده
در
ولايت کيج
جسدت همچو جام و روحت راح
راح مي نوش
در
صباح و رواح
پيرهن يوسف و بو مي رسد
در
عقبش نيز خود او مي رسد
جام گيتي نما به ما دادند
نعمت الله
در
او هويدا شد
آفتابي ز غيب پيدا شد
نور او
در
همه هويدا شد
جان کهنم به عشق نو شد
دل رفت و به عشق
در
گرو شد
سعادت همچو ماهي خوش برآمد
درخت دولت ما
در
بر آمد
او
در
دل و دل به هر طرف گرداند
نازک سخني است عارفي گر داند
در
سمرقند مانده اي تا چند
خوش روان شو چو عارفان تا جند
نور خود درنار موسي را نمود
در
همه اشيا چنين ما را نمود
در
خرابات رند مستي ديد
مي خمخانه را به او بخشيد
هر زمان صنعي نمايد
در
نظر
مي برد خلقي و مي آرد دگر
ساغر ما بود ترا
در
خور
مي صافي ز جام ما مي خور
سيد که بود نعمت الله به نامش
در
آينه بنمود مراتب به تمامش
در
هواي مجلسش چندان بگريم همچو شمع
کآب چشمم نرم گرداند دل چون آهنش
در
وصف و کمال قدر او گفت
لولاک لما خلقت الافلاک
آينه روشن است
در
همه حال
مي نمايد جمال او به کمال
من سوخته ام بقيه اي گر يابي
در
آتشم انداز که سوزم به تمام
ها نظر کن که
در
نظر دارم
از هويت چنين خبر دارم
ظاهر و باطن صدف مي خوان
سر
در
يتيم را مي دان
سر دور قمر ز ما بشنو
آفتابي است
در
قمر پنهان
تن فدا کن که
در
جهان سخن
جان شود زنده چون بميرد تن
بوالحسن عشق است و عقل آمد حسن
هر دو معني گفتمت
در
يک سخن
حرف و معني جام و مي را نوش کن
حلقه اين حرف را
در
گوش کن
در
دو عالم يکي است عبدالله
باطنا آفتاب و ظاهر ماه
در
ديده ما نظر کن اي شاه
اي نور دو چشم نعمت الله
هر يار که ثابت نبود
در
ياري
شايد که ورا به ياريش نشماري
س: مي گفت
در
بيابان رندي دهل دريده
عارف خدا ندارد او نيست آفريده
پوشيد دلق آدم يعني لباس اسما
ناگاه بر
در
آمديعني که گشت پيدا
س: هم پير حقيقتي هم کان سخا
در
مشکل اين بيت جوابي فرما
خواهي که ترا کشف شود اين معني
جان
در
تن تو ببين کجا دارد جا
ج: ز يخ جامي بساز و پر کن از آب
بنه
در
پيش آتش نزد اصحاب
چو زيد و عمرو هر دو آدمي اند
تفاوت
در
ميان اين و آن چيست
ج: اگر موج و حباب ما ببيني
دمي با ما
در
اين دريا نشيني
صفحه قبل
1
...
1349
1350
1351
1352
1353
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن