نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
ز يک تن
در
همه کشور خروشي بر نمي خيزد
بجز
در
صبح و شام از ناي و کوس جيش سلطاني
به هر راهش دو صد باره است و
در
هر غرفه صد طرفه
به هر کويش دوصد جويست و
در
هر خانه صد خاني
ديوان محتشم کاشاني
به سوداي دل ناشاد خود
در
مانده ام بي تو
به اين نيت که هرگز
در
نماني شاد کن ما را
چو عطا دهد صله دعا چه زيان به مائده سخا
ز
در
شهنشه اگر صلا به گداي
در
به دري رسد
بي شک رساند تير خود آن گل رخ زرين کمال
گر
در
شب از يک روزه ره
در
ديده مور افکند
شب عيد است و مه
در
ابر و مه جويندگان
در
غم
تو خود بر طرف با مي برشکن طرف کلاه خود
خفته
در
پاي گل آن سرو اي صبا
در
جنبش آ
گل ز شاخ آهسته بيرون آر و بر شمشاد ريز
ز افتادنم
در
ره چه باک آن شوخ چابک رخش را
خاري گر افتد
در
گذر سيلاب راني را چه غم
در
آن ره محتشم کان سروقد ميرفت و من
در
پي
زمين فرسوده شد از بس که بر وي چهره ماليدم
عشق اينک از ره مي رسد اي جان به استقبال رو
غم حلقه بر
در
مي زند اي دل برو
در
باز کن
با آن که خار غيرتم
در
پا بود از پي دوم
در
راه چون همره شود با آن گل رعنا کسي
بجز مهر و مهت آيينه اي
در
خور نمي بينم
که
در
خوبي به مه ميماني و از خور نمي ماني
ديوان مسعود سعد سلمان
برفت يارم و من ماندم و برفت و بماند
ز رنج
در
دل و از درد
در
بر آتش و آب
در
بزم و رزم چون تو که باشد شجاع و راد
در
نظم و نثر کيست چو تو شاعر و دبير
ديوان فيض کاشاني
اگر چه
در
غم جانان دل از جان و جهان کندم
ولي
در
دل ز عکس او جهاني کرده ام پيدا
هر رگي از هر ورق از صنع بيچون آيتي است
آن رسد
در
سر آن آيت که حکمت را
در
است
اي که خواهي شور دريا آب چشم ما به بين
در
و لعل از خون دل
در
قعر اين دريا خوش است
از دو عالم بود
در
دستم همين دين و دلي
يکنظر
در
ديده کرد آن هر دو را دزديد و رفت
هم چشم مستت فتنه جو هم مست چشمت فتنه خو
در
هند و
در
ايران فتد بس فتنه ها زآن ترک مست
از لطف و از قهر تو من از زهر و پازهر تو من
در
گريه و
در
خنده ام الملک لک و الحمد لک
حيات جاودان
در
عشق و
در
جان باختن ديدم
ز دم خود را به تيغ عشق جان و دل فدا کردم
از بهر آن گاهي مگر روزي ز من گيري خبر
شبها بسي
در
کوي تو
در
خاک و خون غلطيده من
در
دل ز عشق آتش فروز خود را
در
آتش بسوز
آتش شو و هم خود تو باش شمع مزار خويشتن
در
راه حق منصور باش از هر چه جز حق دور باش
در
راه عشق حق فکن از خويشتن بار خويشتن
نه من تنها فتادم بي سر و پا
در
ره عشقش
در
اين ره همچو من بي پا و سر بسيار افتاده
صفحه قبل
1
...
1349
1350
1351
1352
1353
...
6717
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن