167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • سر محبوب خود مکن پيدا
    گر چه پيداست در همه اشيا
  • همه مستهلکند موج و حباب
    نظري کن به چشم ما در آب
  • در بلا صبر کن که تا باشي
    مبتلاي بلاش چون ايوب
  • از حباب و موج و دريا آب جو
    غير آبي در نظر ديگر کجاست
  • چو تعظيم مطلق بجا آوري
    مقيد در آن ضمن هم آن اوست
  • دوست را در آينه بينيم ما
    آينه بي دوست کي داريم دوست
  • در حقيقت فاعل افعال اوست
    جمله افعال از آن وجهي نکوست
  • لطف او در اين و آن ساري بود
    هست ما را بس اميد از لطف دوست
  • گر يکي بيني و گر خود صدهزار
    در حقيقت جز يکي اشمار نيست
  • جز يکي نيست در همه عالم
    صد مگو اي عزيز من صد نيست
  • رمضان آمد و روان بگذشت
    جان ما بود در زمان بگذشت
  • دست با او در کمر خواهيم کرد
    پاي همت بر جهان خواهيم کفت
  • غيرند در آن وجه که غيرند نباشند
    گر عين وجودند به وجهي چه توان گفت
  • در پي ديگري اگر گردي
    به عدم مي روي چه آري هيچ
  • هر که او بر خاک اين درگه فتاد
    روي خود در جنت المأوا نهاد
  • گر درآمد از در ما عارفي
    حق تعالي خوش دري بر وي گشاد
  • در سراشان همچنان خاشاک هست
    تا نپنداري که خانه رفته اند
  • لا والا هر دو را در هم شکن
    کاين نصيحت نعمت الله مي کند
  • خلق و حق را به همدگر بيند
    آفتاب است و در قمر بيند
  • چه کند خلوتي چو در همه شيي
    نور محبوب خويش مي بيند
  • بسط او از بسط آن سلطان بود
    در ميان اهل دل چون جان بود
  • گوهر در يتيم از ما بجو
    زانکه عين ما ازين دريا بود
  • مشهد آل مشهد روضه رضوان بود
    اينچنين خوش مشهدي در خطه ماهان بود
  • هفت دريا غرقه اند در بحر او
    بلکه اسم و رسم و دريا کي بود
  • ظاهر و باطن يکي گويد مدام
    در هويت هر که او ناظر بود
  • همه عالم يکي بود موجود
    در همه مي نمايد آن مقصود
  • حسن اسما و هم جمال و صفات
    در چنين آينه به ما بنمود
  • در همه آينه يکي بيني
    پرده از چشم تو چو بگشايد
  • در عين تو او چو خود نمايد
    حالي به صفات تو برآيد
  • وين طرفه که اين همه مراتب
    در وحدت او نمي فزايد
  • آئينه بردار و در وي کن نظر
    صورت لطف الهي مي نگر
  • در همه آئينه اي اسما نگر
    بلکه با اسما مسما مي نگر
  • خوش بيا با ما درين دريا درآ
    بحر را مي بين و در دريا نگر
  • گويي چه کنم چه چاره سازم
    در راه خدا بجان همي کوش
  • عمل و علم هست کار خواص
    خوش بود نيز در عمل اخلاص
  • اسم و عين است و جسم و روح چهار
    همه رقصان ولي از او در رقص
  • در سراپرده ميخانه مقامي دارم
    پيش رندان جهان منصب و نامي دارم
  • پيش از وجود آدم بوديم با تو همدم
    در خلوت يگانه بنشسته هر دو با هم
  • ما به جان پيش آن عزيزانيم
    گرچه تن ساکن است در کرمان
  • صورت و معني او با هم بدان
    نيست مثلش در همه کون و مکان
  • در صورت و معنيش نظر کن
    مي بين همه و مرا خبر کن
  • خوش بگو الله و اسم ذات بين
    معنيش در صورت و آيات بين
  • جمله مرآتندها و هو و هي
    يک حقيقت در دو سه مرآت بين
  • ذکر حق مي گو و در خلوت نشين
    باش فارغ از چنان و از چنين
  • حاصل عمر عزيز آن يکدم است
    دم به دم در يک دمي با ما نشين
  • رهرو و مير ما خليل الله
    در همه راه و با همه همراه
  • رو نموده در همه آئينه ها
    چشم غير از غيرتش بردوخته
  • رفتي اي خواجه و زيان کردي
    عرض خود در سر زبان کردي
  • در ره حق اگر تو ديناري
    گمرهان را به سوي دين آري
  • در حقيقت يکي است تا داني
    آن يکي بيشکيست تا داني