167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • بود يکي شاه که در ملک و مال
    عهد وزيري چو رسيدي به سال
  • دست امل از همه کوتاه کن
    در صف کوته املان راه کن
  • جز پي آن نيست که کاري کني
    در ره مقصود شکاري کني
  • معجر کافوري او مشک پوش
    گوهر و زر زآمدنش در خروش
  • پنجه مرجان زده انگشت او
    گوهر خود يافته در مشت او
  • گشته ز هر ناخن او در خضاب
    بدر و هلالي ز شفق رنگ ياب
  • پير بناليد که اي در فروغ
    مه ز تو کم بهر چه بود اين دروغ
  • ياد جواني و جوانان مکن
    قبله جان جز در جانان مکن
  • باش کمان در پي طاعت وران
    گوشه گزين از ره تحسين گران
  • بر تن خود راه رياضت گشاي
    از تن خود کم کن و در جان فزاي
  • بر در هر پير کمربنديت
    به که به سر تاج خداونديت
  • در قدم پير سبک سايه شو
    وز گهرش گنج گرانمايه شو
  • آب چو ريزي به کفش در وضو
    چهره اقبال دهي شست و شو
  • رکوه که در همرهي او بري
    آب ز سرچشمه حيوان خوري
  • حسن که در پرده آب و گل است
    تازه کن عهد قديم دل است
  • در دل هر سوخته جوشي که هست
    بر لب هر خسته خروشي که هست
  • از ستم بازوي تو کرده بيم
    زان زده در ساعد تو پنجه سيم
  • جلوه حسن تو در افزوني است
    آيينه چوني و بيچوني است
  • صورت چوني شده از وي عيان
    معني بيچون شده در وي نهان
  • کور چه داند که در آيينه چيست
    عکس خود افکنده بر آيينه کيست
  • مانده دهن چون دهن جيفه باز
    ناشده همچون در محنت فراز
  • چون به تن آزاده ز مهر است دل
    سنگ سياهيست در آن تيره گل
  • هر که نه در آتش عشق است غرق
    از دل او تا به صنوبر چه فرق
  • هر که به لب آب حيات آمدت
    رخ ز خطش در ظلمات آمدت
  • يار هم آواز به هر حيله ساز
    تو ز تب فرقت او در گداز
  • در غلط افتاد ز گفتار او
    چشم وفا تافت ز ديدار او
  • کرد بسي در ره بيره نگاه
    ديد رهي دور و کسي ني به راه
  • چشم تو را گر نه غبار شکيست
    چون ز دو عالم نه رخت در يکيست
  • هر چه سزا بود به سفتن بسفت
    وانچه نه در پرده نسيان نهفت
  • رقعه شعر آوري از سر برون
    صد رقم از حرص و طمع در درون
  • او ز زبان طلبت در گريز
    حرص تو دندان طمع کرده تيز
  • بيهده گفتار تو در مدح کس
    نقش بر آب است و گره بر نفس
  • چون نفس از فربهيش گشت تنگ
    در رهش افتاد زماني درنگ
  • لاغري از فربهيم دست برد
    در کف صد محنت و رنجم سپرد
  • هر چل تو يک چله کز علم و حال
    سير کني در درجات کمال
  • شعر که عيبش ز ميان سر زند
    همت پاکانش قلم در زند
  • آن گهر از دست مده رايگان
    خاصه که در مدح فرومايگان
  • محنت اين کار به خود ره مده
    رنج کشي در طلب علم به
  • در طلب علم کمر چست کن
    دست ز اشغال دگر سست کن
  • ساده مريدي ز جهان شسته دست
    آمد و در صحبت پيري نشست
  • پير خروشيد که اي بوالهوس
    در دو جهان هست يکي چيز و بس
  • گر همه آفاق در آغوش تو
    باشد و آن چيز فراموش تو
  • گوهر آن سبحه به پايش فشاند
    در قدم غاليه سايش فشاند
  • از خس و خاشاک چو صافيست آب
    مي نشود بر در و گوهر حجاب
  • هر که به دل از خردش روزني ست
    در نظرش هر ورقي گلشني ست
  • راست چمن هاست در آنجا سطور
    پر گل شادي و نهال سرور
  • زبان در کام کام از نام او يافت
    نم از سرچشمه انعام او يافت
  • گر از خورشيد و مه دارد نهان روي
    فتد در عرصه نابودشان گوي
  • خليل آسا در ملک يقين زن
    نواي «لا احب الآفلين » زن
  • کم هر وهم و ترک هر شکي کن
    رخ «وجهت وجهي » در يکي کن
  • چو ديدي کار رو در کارگر دار
    قياس کارگر از کار بردار
  • در آن تنگي که ما باشيم و آهي
    ز رحمت سوي ما بگشاي راهي
  • تويي کاسباب کارم ساز کردي
    در نعمت به رويم بازي کردي
  • به شيريني و چربي از زبانم
    نهادي لقمه خوش در دهانم
  • خط عفوم بر آن حرف خطاکش
    چو کلکم زان ميفکن در کشاکش
  • سرم هست از هوا هر سوي مايل
    ولي پايم به کوي توست در گل
  • چو خوشه پرورد صد دانه در بر
    به هر دانه رسد تيغيش بر سر
  • نظر گر سعي در بي آبيم کرد
    سرشک آبي به روي کارم آورد
  • دو چشم من دو رود است از ندامت
    همين بس آبرويم در قيامت
  • چه نام است اين که در ديوان هستي
    بر او نگرفته نامي پيشدستي
  • چو آدم در ره هستي قدم زد
    ز مهر روي صبح آراش دم زد
  • در آن وادي که صالح ناقه کش بود
    به ياد محملش با فاقه خوش بود
  • ز سايه بود برتر پايه او
    زمين و آسمان در سايه او
  • فلک همچون زمين چون سايه دارش
    نديد افتاد در پا سايه وارش
  • کجا در راه دين درد آزمايي
    که تا يابد به هر دائي دوايي
  • در آن مسجد امام انبيا شد
    صف پيشينيان را پيشوا شد
  • فشاند از لعل لب بر مشتري در
    شد از گوهر چو نقطه مشت او پر
  • ز درکش گوش جان را باد در مشت
    ز حرفش دست دل را کوته انگشت
  • لباس فهم بر بالاي او تنگ
    سمند عقل در صحراي او لنگ
  • به تن در پوش عنبر بوي جامه
    به سر بربند کافوري عمامه
  • ز حجره پاي در صحن حرم نه
    به فرق خاک ره بوسان قدم نه
  • تو ابر رحمتي آن به که گاهي
    کني در حال لب خشکان نگاهي
  • به سوي منبرت ره بر گرفتيم
    ز چهره پايه اش در زر گرفتيم
  • ز درويشيش هر کس را نشان است
    رداي خواجگي در پاکشان است
  • هزارش مزرعه در زير کشت است
    که زاد رفتن راه بهشت است
  • درين مزرع فشاند تخم و دانه
    در آن عالم نهد انبار خانه
  • فلک را بين کواکب در ميانه
    ز خرمن هاش يک غربال دانه
  • نموده روي در بالا و پست اوست
    اگر بسيار اگر کم هر چه هست اوست
  • کند در هستي او خويش را گم
    ببندد از دويي چشم توهم
  • همه پر مايه از سرمايه او
    همه در نور حو از سايه او
  • بود انسان درين شخص معين
    چو عين باصره در چشم روشن
  • در اصلابش کرم رسمي قديم است
    کريم ابن الکريم ابن الکريم است
  • ز کف بحر نوال آورده در مشت
    کشيده جويباري از هر انگشت
  • دو صد کشت امل در هر دياري
    شده سرسبز از هر جويباري
  • نموده لمعه اي از زرفشان تيغ
    نهفته تيغ خود خورشيد در ميغ
  • نيارد هيچ عور از درع پرهيز
    که در طشت زر او بنگرد تيز
  • در آن خلوت که هستي بي نشان بود
    به کنج نيستي عالم نهان بود
  • نه با آيينه رويش در ميانه
    نه زلفش را کشيده دست شانه
  • ولي زانجا که حکم خوبروييست
    ز پرده خوبرو در تنگ خوييست
  • نکو رو تاب مستوري ندارد
    ببندي در ز روزن سر برآرد
  • نظر کن لاله را در کوهساران
    که چون خرم شود فصل بهاران
  • که همچون نيکويي عشق ستوده
    ازو سر برزده در تو نموده
  • من و تو در ميان کاري نداريم
    بجز بيهوده پنداري نداريم
  • همان بهتر که هم در عشق پيچيم
    که بي اين گفت و گو هيچيم هيچيم
  • ز عالم رويت آور در غم عشق
    که باشد عالمي خوش عالم عشق
  • غم عشق از دل کس کم مبادا
    دلي بي عشق در عالم مبادا
  • اگر مجنون نه مي زين جام خوردي
    که او را در دو عالم نام بردي
  • نه نامي ماند زيشان ني نشاني
    نه در دست زمانه داستاني
  • بگفت ار پا نشد در عشقت از جاي
    برو عاشق شو آنگه پيش ما آي
  • ولي بايد که در صورت نماني
    وز اين پل زود خود را بگذراني