نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جمشيد و خورشيد ساوجي
چو دري
در
صدف تنها نشسته
زهر يک غمزه عقدي
در
گسسته
فتاده روي صحرا نيل
در
نيل
گرفته گرد کحلي ميل
در
ميل
پي نظاره،
در
هر برج و بارو
نشستند ماهرويان روي
در
رو
فضايي ديد شادي ميل
در
ميل
کشيده پيلبانان پيل
در
پيل
دو رويه چاوشان استاده بر
در
حمايل تيغ
در
بر چون دو پيکر
مي اندر جام زر چون زهره
در
ثور
قدح چون انجم و سياره
در
دور
هر آنکس کو کند با باده هستي
در
آخر سر نهد
در
پاي مستي
سر بدخواه
در
چوگان فکنده
ز غبغب گوي
در
ميدان فکنده
دو چشمش چون دو
در
در
عين برزخ
دهان و سر چوچاه ويل و دوزخ
کنون
در
کار شادي من حزينم
غمي
در
دل نمي آيد جز اينم
بباشم
در
رهش تا زنده باشم
بدين
در
کمترينش بنده باشم »
چو مهرابش
در
آن شب ديد بشناخت
که خورشيدست سر
در
پايش انداخت
در
آن مهتاب خرم بود خورشيد
نشسته چون گلي
در
سايه بيد
دو شب
در
منزلي نگرفت آرام
سپه مي راند يکسر تا
در
شام
سمن را يافت
در
والا حصاري
ببسته لاله زاري
در
ازاري
بلورين کوه
در
زير کمرگاه
در
آن کوه و کمر دل گشته گمراه
دو همبر
در
بر او کرده فراهم
بر آن
در
بند مهر خاتم جم
اگر چه تلخ بار آمد
در
ختم
در
آخر عقد حلوا کرد بختم
ملک
در
دست و پاي ما
در
افتاد
سرشک آتشين از ديده بگشاد
دل من
در
جواني داشت طيري
که دايم
در
هوا مي کرد سيري
ديوان سنايي
با تو
در
صدر نشستيم هلا
در
ده آواز مباح اي پسرا
نيست بي ديدار تو
در
دل شکيبايي مرا
نيست بي گفتار تو
در
دل توانايي مرا
آهوان
در
بزم شيران
در
شکار
بنده آن خواب خرگوش شما
خنده تو چون دم عيساست کو
هر چه
در
لب داشت
در
دندان تراست
چند گويي کان و کان يک ره ببين
کانچه
در
کانست
در
ارکان تراست
چند گويي جان و جان يک دم بخند
کانچه
در
جانست
در
مرجان تراست
پارسايي را بود
در
عشق تو بازار سست
پادشاهي را بود
در
وصل تو مقدار پست
هر کرا عشق نيست
در
دل و جان
در
دل و جان او هدايت نيست
در
تاب دو زلفش از بلاها
يارب زنهار تا چه
در
نيست
سالها مجنون طوافي کرد
در
کهسار دوست
تا شبي معشوقه را
در
خانه بي مادر گرفت
هر آن روزي که باشم
در
خرابات
همي نالم چو موسي
در
مناجات
گهي همچون لبک
در
نالش آيم
گهي با ساتکيني
در
مناجات
هميشه تا بوم
در
خمر و
در
قمر
بيابم راحتي اندر مقامات
هيچ ابدال نديدي که درو
در
نگريست
که
در
آن ساعت زنار چهل گردن بست
در
دل آن را که روشنايي نيست
در
خراباتش آشنايي نيست
گر نگيري دستم اي جان جهان
در
عشق خويش
پيشت افتم باژگونه خون من
در
گردنت
اي آنکه همه برزگر ديو
در
اسلام
در
مزرعه جان تو جز لاف نکارد
من
در
نرسم
در
تو به صد حيله و افسون
گويي قدم دولت من گام ندارد
آتش عشقش جنيبتهاي زر چون
در
کشيد
آب حيوانش به خدمت چنگ
در
فتراک زد
چون سوختن دل را تن
در
نتوان دادن
از لاف به رعنايي
در
نار نبايد شد
با آب عنب به صومعه
در
شد
در
ميکده آب زر بر آذر زد
آنکه ناني همه آفاق بود
در
چشمش
در
خرابات به مي جبه و دستار دهد
ره کو بگشايد
در
ميخانه به من بر
ايزد
در
فردوس برو بر بگشايد
چون مايه همي
در
پي يک سود بداديد
آنگاه کنم حکم که
در
صرف صرافيد
در
عشق نيست زحمت تمييز بهر آنک
در
باغ عشق دوست به نرخ گلست خار
جانا ز غم عشق تو من زارم من زار
از توده سيسنبر
در
بارم
در
بار
واي اگر دستي برآرد
در
جهان انصاف تو
در
همه صحراي جان يک تن نماند پايدار
هر کرا
در
دل بود بازار يار
عمر و جان و دل کند
در
کار يار
در
جهان فردوس اعلا دارد آنک
يک نفس بودست
در
پندار يار
مدر پرده ما که
در
عشق تو
شدست اين سنايي ز پرده به
در
صفحه قبل
1
...
133
134
135
136
137
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن