167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جمشيد و خورشيد ساوجي

  • چو دري در صدف تنها نشسته
    زهر يک غمزه عقدي در گسسته
  • فتاده روي صحرا نيل در نيل
    گرفته گرد کحلي ميل در ميل
  • پي نظاره، در هر برج و بارو
    نشستند ماهرويان روي در رو
  • فضايي ديد شادي ميل در ميل
    کشيده پيلبانان پيل در پيل
  • دو رويه چاوشان استاده بر در
    حمايل تيغ در بر چون دو پيکر
  • مي اندر جام زر چون زهره در ثور
    قدح چون انجم و سياره در دور
  • هر آنکس کو کند با باده هستي
    در آخر سر نهد در پاي مستي
  • سر بدخواه در چوگان فکنده
    ز غبغب گوي در ميدان فکنده
  • دو چشمش چون دو در در عين برزخ
    دهان و سر چوچاه ويل و دوزخ
  • کنون در کار شادي من حزينم
    غمي در دل نمي آيد جز اينم
  • بباشم در رهش تا زنده باشم
    بدين در کمترينش بنده باشم »
  • چو مهرابش در آن شب ديد بشناخت
    که خورشيدست سر در پايش انداخت
  • در آن مهتاب خرم بود خورشيد
    نشسته چون گلي در سايه بيد
  • دو شب در منزلي نگرفت آرام
    سپه مي راند يکسر تا در شام
  • سمن را يافت در والا حصاري
    ببسته لاله زاري در ازاري
  • بلورين کوه در زير کمرگاه
    در آن کوه و کمر دل گشته گمراه
  • دو همبر در بر او کرده فراهم
    بر آن در بند مهر خاتم جم
  • اگر چه تلخ بار آمد در ختم
    در آخر عقد حلوا کرد بختم
  • ملک در دست و پاي ما در افتاد
    سرشک آتشين از ديده بگشاد
  • دل من در جواني داشت طيري
    که دايم در هوا مي کرد سيري
  • ديوان سنايي

  • با تو در صدر نشستيم هلا
    در ده آواز مباح اي پسرا
  • نيست بي ديدار تو در دل شکيبايي مرا
    نيست بي گفتار تو در دل توانايي مرا
  • آهوان در بزم شيران در شکار
    بنده آن خواب خرگوش شما
  • خنده تو چون دم عيساست کو
    هر چه در لب داشت در دندان تراست
  • چند گويي کان و کان يک ره ببين
    کانچه در کانست در ارکان تراست
  • چند گويي جان و جان يک دم بخند
    کانچه در جانست در مرجان تراست
  • پارسايي را بود در عشق تو بازار سست
    پادشاهي را بود در وصل تو مقدار پست
  • هر کرا عشق نيست در دل و جان
    در دل و جان او هدايت نيست
  • در تاب دو زلفش از بلاها
    يارب زنهار تا چه در نيست
  • سالها مجنون طوافي کرد در کهسار دوست
    تا شبي معشوقه را در خانه بي مادر گرفت
  • هر آن روزي که باشم در خرابات
    همي نالم چو موسي در مناجات
  • گهي همچون لبک در نالش آيم
    گهي با ساتکيني در مناجات
  • هميشه تا بوم در خمر و در قمر
    بيابم راحتي اندر مقامات
  • هيچ ابدال نديدي که درو در نگريست
    که در آن ساعت زنار چهل گردن بست
  • در دل آن را که روشنايي نيست
    در خراباتش آشنايي نيست
  • گر نگيري دستم اي جان جهان در عشق خويش
    پيشت افتم باژگونه خون من در گردنت
  • اي آنکه همه برزگر ديو در اسلام
    در مزرعه جان تو جز لاف نکارد
  • من در نرسم در تو به صد حيله و افسون
    گويي قدم دولت من گام ندارد
  • آتش عشقش جنيبتهاي زر چون در کشيد
    آب حيوانش به خدمت چنگ در فتراک زد
  • چون سوختن دل را تن در نتوان دادن
    از لاف به رعنايي در نار نبايد شد
  • با آب عنب به صومعه در شد
    در ميکده آب زر بر آذر زد
  • آنکه ناني همه آفاق بود در چشمش
    در خرابات به مي جبه و دستار دهد
  • ره کو بگشايد در ميخانه به من بر
    ايزد در فردوس برو بر بگشايد
  • چون مايه همي در پي يک سود بداديد
    آنگاه کنم حکم که در صرف صرافيد
  • در عشق نيست زحمت تمييز بهر آنک
    در باغ عشق دوست به نرخ گلست خار
  • جانا ز غم عشق تو من زارم من زار
    از توده سيسنبر در بارم در بار
  • واي اگر دستي برآرد در جهان انصاف تو
    در همه صحراي جان يک تن نماند پايدار
  • هر کرا در دل بود بازار يار
    عمر و جان و دل کند در کار يار
  • در جهان فردوس اعلا دارد آنک
    يک نفس بودست در پندار يار
  • مدر پرده ما که در عشق تو
    شدست اين سنايي ز پرده به در