167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • روبند به روي همچو مه بسته بتم
    در پرده خوشي نشسته پيوسته بتم
  • اين بت شاه است و عالمي بنده او
    برخاسته در خدمت و بنشسته بتم
  • دل در سر زلف دلستانش بستم
    وز نرگس چشم پرخمارش مستم
  • راهي بردم به چشمه آب حيات
    تشته بودم روان در آب افتادم
  • بر خاک درش مست و خراب افتادم
    هم سايه او در آفتاب افتادم
  • گفتم که منم که نور او مي نگرم
    کشتي بشکست و من در آب افتادم
  • در کوي خرابات حضوري دارم
    سرمستم و از عشق سروري دارم
  • اين جمله از آن تو مبارک بادت
    من در دو جهان يکي خدايي دارم
  • تا جان دارم به مي خوري مي کوشم
    در کوي مغان مدام مي مي نوشم
  • تا صورت او در آينه مي بينم
    معني همه هر آينه مي بينم
  • آئينه دل به چشم جان مي نگرم
    وين طرفه که او در آينه مي بينم
  • در خلوت دل يار نهان مي بينم
    پيداست به علم او روان مي بينم
  • گر خود نگرم وگر شما را بينم
    در هرچه نظر کنم خدا را بينم
  • بينم همه کاينات در عين کمال
    اين نيز هم از کمال او مي بينم
  • اين درد هميشه من دوا مي بينم
    در قهر و جفا لطف و وفا مي بينم
  • هر شعله کز آتش زنه عشق جهد
    در ما گيرد از آنکه ما سوخته ايم
  • از دردي درد ما دوا يافته ايم
    در کنج فنا گنج بقا يافته ايم
  • ما در يتيم را به دست آورديم
    درياي محيط پر گهر يافته ايم
  • گنجي که نيافت هر کسي در عالم
    ما يافته ايم و نيک وا يافته ايم
  • در دور قمر چو ماه پيدا شده ايم
    وز نور ظهور نيک بينا شده ايم
  • در راه تو از سر قدمي مي سازم
    پايي چه بود که تا بپايي آيم
  • انگشت زنان بر در جانان رفتيم
    پيدا بوديم و باز پنهان رفتيم
  • سر بر در ميخانه نهاديم دگر
    رندانه به ذوق بي حجاب افتاديم
  • ماننده گرد گرد مأوا گرديم
    تا خاک در خانه او واگرديم
  • عالم چه بود که در زمان بخشش
    مجموع خزائن الهي بخشيم
  • جوهر آب است و گوهرش در يتيم
    درياب بيان ما که سري است عظيم
  • سرپوش فکنده اند بر روي طبق
    سري است در اين طبق که ما مي دانيم
  • در مکتب عقل و نفس کليه را
    هم مجمل و هم مفصل از هر دو بخوان
  • ماييم ز خود وجود پرداختگان
    و آتش به وجود خود در انداختگان
  • در هر نفسي کسب کمالي مي کن
    بر لوح دلت نقش خيالي مي کن
  • دل مغز حقيقت است تن پوست ببين
    در کسوت روح صورت دوست ببين
  • سايه او تو آفتابش مي بين
    تمثال جمال او در آبش مي بين
  • جز نقش خيال او نبيني در خواب
    گر مي خواهي برو بخوابش مي بين
  • بواب از آن نشانده اند بر در او
    تا وا گردد هر که ندارد سر او
  • در ساغر ما بجز مي ناب نبو
    با عاشق مست عقل مخمور که بو
  • گر شه خواهي محرم آن شاه بجو
    در راه درآ و يار همراه بجو
  • يارب داني که من بگاه و بيگاه
    جز در تو نکردم ز چپ و راست نگاه
  • در ديده ما خيال روي خوبش
    نقشي است که بر عارض آبي بسته
  • برخاسته از هر دو جهان رندانه
    در کوي خرابات مغان بنشسته
  • اي بر لب بحر تشنه در خواب شده
    اي بر سر گنج وز گدايي مرده
  • ساقي مي خمخانه به ما پيموده
    در هر جامي مي دگر بنموده
  • گويند بگير دست او را در دست
    دستش گيرم اگر بيابم دستي
  • خواهي که درين زمانه اوحد باشي
    در حضرت ذوالجلال مفرد باشي
  • زنهار دلا مکوش جز بر نيکي
    زيرا که زيان نکرد کس در نيکي
  • وقتي که توکلت فراموش کني
    با دلبر من دست در آغوش کني
  • با عقل حديث عشق گويي هي هي
    در کتم عدم وجود جويي هي هي
  • در کتم عدم وجود جويي هي هي
    با ما سخني ز ذات گويي هي هي
  • در عالم حسن بر همه شاه تويي
    خوبان همه چون ستاره و ماه تويي
  • در ازل زنده کرد او دل ما
    ديده زنده دلي ما آنجا
  • جز صفات او نيابي در نظر
    گر ببيني نور چشم ما به ما