167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • اي عقل برو که خلق خلاقي شد
    عشق آمد و راه زهد در باقي شد
  • عالم همه پر ز نور سبحاني شد
    در سطوت ذات او همه فاني شد
  • ياري که عنايت الهي دريافت
    در هر دو جهان عالم رباني شد
  • آئينه اگر چه مي نمايد تمثال
    در ذات نماينده اثر نتواند
  • در عشق تو شادي و غمم هيچ نماند
    با وصل تو سور و ماتمم هيچ نماند
  • در پاي تو سروران سر انداخته اند
    وز عشق تو خان و مان برانداخته اند
  • رندانه به عشق چشم سرمست خوشت
    خود را به خرابات در انداخته اند
  • در مجمر سينه عود دل مي سوزد
    آتش بازي به عاشق آموخته اند
  • کردند طلسمي به جمال و به کمال
    آنگه به در گنج خود آويخته اند
  • خاک در ميخانه مگر بيخته اند
    کاين گرد و غبار را برانگيخته اند
  • يا ماه رخان خطه ماهانند
    کز زلف عبير در جهان ريخته اند
  • در کوي خرابات مغان رندانه
    مي نوش کند مدام و مستي نکند
  • وين طرفه که در حقيقت آن نقش و خيال
    حقند ولي خيال را مي مانند
  • از سر قلندري تو گر محرومي
    سري است در آن شيوه که مستان دانند
  • آب است که در شيشه شرابش خوانند
    با گل چو قرين شود گلابش خوانند
  • گر ديده ديگري خيالش بيند
    در ديده ما نور جمالش بيند
  • هر دل که به ذوق سرمدي خواهد بود
    در دايره محمدي خواهد بود
  • چون تو ز دوئي و وز تويي وارستي
    در ملک يکي کجا دوئي خواهد بود
  • در بحر محيط هر که او غرق بود
    فارغ ز وجود غرب وز شرق بود
  • تقوي که در او اسم الهي نبود
    يا متقيش خبر ز شاهي نبود
  • در کتم عدم مست خراب افتاده
    او را خبر از نام و نشانش نبود
  • آن نقش خيالي که تو بيني در خواب
    جز خواب و خيال نقشبندان نبود
  • جانانه در آئينه جان کرد نظر
    از ساده دلي آينه جانان بنمود
  • آن لطف نگر که حق به موسي بنمود
    در صورت نار نور معني بنمود
  • چون يوسف باد در چمن مي آيد
    بوئي ز زليخا به يمن مي آيد
  • عيني به ظهور عينها بنمايد
    در هر عيني عين به ما بنمايد
  • وز جام جهان نما نمايد به کمال
    در وي نظر کن که ترا بنمايد
  • هر آينه اي که در نظر مي آيد
    آن نور دو چشم ما به ما بنمايد
  • زين هر سه يکي الف پديدار آمد
    وين طرفه که در دو کون يکتا گرديد
  • هر نقد که در خزانه عالم بود
    سلطان به کرم بجزو عالم بخشيد
  • کاهل منشين و عاشقانه برخيز
    در راه درآ و چست گامي بردار
  • در هر دانه درخت برگي و بهار
    با ميوه بسيار توان ديد اي يار
  • در کتم عدم بيا و با ما بنشين
    وز بود وجود خويشتن هم بگذر
  • ميخانه ذوق در گشاديم دگر
    لب بر لب جام مي نهاديم دگر
  • در کوي خرابات مغان رندانه
    سرمست به خاک ره فتاديم دگر
  • در کتم عدم بيا و با ما بنشين
    از بود وجود خويشتن هم برخيز
  • بشاش و لطيف و با تبسم مي باش
    چون قطب مدام در ترنم مي باش
  • جام مي ذوق نعمت الله بنوش
    جاويد به ذوق در تنعم مي باش
  • هر آينه اي که در نظر مي آري
    آن آينه را تو روبرو ميدارش
  • گفتم جانم گفت که در حضرت من
    جاني چه بود تا سخن از جان کنمش
  • مي نوش مي و چونکه شدي مست خراب
    در کوي مغانت بکشند دوش به دوش
  • در کنج فنا گنج بقا مي جويش
    جاويد بقايي ز فنا مي جويش
  • معشوق يکي عشق يکي عاشق يک
    اين هر سه يکي و در يکي نبود شک
  • در جام جهان نما نظر کن به جمال
    تا نقش خيال او نمايد به کمال
  • هر آينه اي که در نظر مي آري
    تمثال جمالش بنمايد به مثال
  • در ملک يگانگي دويي را چه محل
    با حضرت او من و تويي را چه محل
  • من در ره عشق جان و دل باخته ام
    سر بر سر کوي دوست انداخته ام
  • تا مرکب عشق در ميان تاخته ام
    سر از سر دوش نفس انداخته ام
  • شهبازم و شاه باز بشناخته ام
    در عالم عاشقي سر انداخته ام
  • عالم چه کنم که از دو عالم بهتر
    در سينه خويش عالمي يافته ام