167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • زو ردايش را طلب کرد از نخست
    در رداي خويشتن پيچيد چست
  • هر چه از تير بلا بر وي رسد
    از کمان چرخ پي در پي رسد
  • ناله جانسوز بر گردون کشيد
    دامن مژگان ز دل در خون کشيد
  • هر دو از ديدار هم بوديم شاد
    وز وصال يکدگر در صد گشاد
  • در ميان ما کسي را راه ني
    ناکسي از حال ما آگاه ني
  • آن عرابي چون شد اشتر در شتاب
    از شتر افتاد چشمي مست خواب
  • چون سلامان ماند از ابسال اينچنين
    بود در روز و شبش حال اينچنين
  • محرمان آن پيش شه گفتند باز
    جان او افتاد ازان غم در گداز
  • گنبد گردون عجب غمخانه ايست
    بي غمي در وي دروغ افسانه ايست
  • شه سلامان را در آن ماتم چو ديد
    بر دلش صد زخم رنج و غم رسيد
  • در جهان امروز روشندل تويي
    بند ساي قفل هر مشکل تويي
  • رحمتي فرما که بس درمانده ام
    در کف صد غصه مضطر مانده ام
  • رخنه کز ناداني افتد در مزاج
    يابد از دانا و دانايي علاج
  • شد حکيم آشفته تسليم او
    سحر کاري کرد در تعليم او
  • يک دو ساعت پيش چشمش داشتي
    در دل او تخم تسکين کاشتي
  • نيست از وي در غنا کس تيزتر
    بزم عشرت را نشاط انگيزتر
  • گوش گردون پر نواي چنگ اوست
    در سماع دايم از آهنگ اوست
  • اين سخن چون بارها تکرار يافت
    در درون آن ميل را بسيار يافت
  • تا جمال خود تمام اظهار کرد
    در دل و جان سلامان کار کرد
  • دامنش ز آلودگي ها پاک شد
    همتش را روي در افلاک شد
  • تارک او گشت در خور تاج را
    پاي او تخت فلک معراج را
  • کرد انشا در چنان هنگامه اي
    از براي وي وصيتنامه اي
  • آن فتد در فاقه و فقر شگرف
    وين کند آن را به فسق و ظلم صرف
  • او به دوزخ رفت تو در پي مرو
    هيمه دوزخ به سان وي مشو
  • تو شباني و رعيت چون رمه
    در شباني دور باش از دمدمه
  • در شباني شيوه ديگر مگير
    وز شبانان قدر خود برتر مگير
  • چون سگ گله تو را سر در کمند
    ليک سگ بر گرگ ني بر گوسفند
  • ني بدي در سيرت و صورت ددي
    پيش ارباب خرد نابخردي
  • نيست در گيتي ز وي نادانتري
    کس نخورد از خصلت نادان بري
  • ده بود سلک عقول اي خرده دان
    وان دهم باشد مؤثر در جهان
  • کارگر چون اوست در گيتي تمام
    عقل فعالش ازان کردند نام
  • عالمي در موج او مستغرقند
    واندر استغراق او دور از حقند
  • چيست آن ابسال در صحبت قريب
    وان سلامان ماند از وي بي نصيب
  • جامي اي کرده بساط عمر طي
    در خيال شعر بودن تا به کي
  • همچو خامه چند باشي خامکار
    در سواد شعر پيچي نامه وار
  • موي تو شد در سيه کاري سفيد
    رو سفيدي زين هنر کم دار اميد
  • وقف استغفار کن نفس و نفس
    نفس را در اين نفس هم آر و بس
  • خاصه بر نعمتي که دير بقاست
    در جهان تا جهان به جاست به جاست
  • آن که بي پرده در نشيمن راز
    سخن از وي به پايه اعجاز
  • اي خوش آن صافي دل انصاف جوي
    کش بود در شيوه انصاف روي
  • در جهان بر هر چه اندازد نظر
    عيب را بگذارد و بيند هنر
  • شکل چمن بين که به رحمن در است
    کز چمن خلد نشان آور است
  • طره حور است در او «لام »ها
    بهر دل ديده وران دام ها
  • «نون » کالفش پاي بود «ميم » فرق
    ماهي کوثر که در آبست غرق
  • کآيتي آمد ز سور مختصر
    درج در او سر بسي از صور
  • صورت ياسين بود آن «يا» و «سين »
    در رقمش از همه بالا نشين
  • وصف رحيم است شده ختم آن
    صورت ختم آمده در وي عيان
  • هيچ گشادي نبود در گره
    گر نشود کار به آن بند به
  • صد گره از رشته پر تاب و پيچ
    گر بگشايند در آن نيست هيچ
  • مي دهد اين رشته ز سبحه نشان
    صد گره افتاده در او مهره سان
  • عجز به از هر دل دانا که هست
    بر در آن حي توانا که هست
  • هر چه بود در خم طاق سپهر
    جمله ازين چار نموده ست چهر
  • نقش نخستين چه بود زان جماد
    کز حرکت بر در او ايستاد
  • جنبش حيوان شده بعد از نبات
    گشته روان در گلش آب حيات
  • سامعه را کرده به بيرون دو در
    تا ز چپ و راست نيوشد خبر
  • گر نرسد قافله بر قافله
    فيض تو در هم درد اين سلسله
  • حادي تشبيه چو محمل براند
    رفت به معموره و در گل بماند
  • در تو نيند اين دو صفت جز به هم
    چون ننمايند تجاوز به هم
  • موج تو بود آن که شدي جلوه گر
    در خود و بر خود به هزاران صور
  • کيست به پيدايي تو در جهان
    مانده ز پيدايي خويشي نهان
  • در خم اين دايره هزل و جد
    ضد متبين نشود جز به ضد
  • هست گلي رسته در او آتشين
    غنچه آن گلشن چرخ برين
  • يار بر اين باغ ز انجم تگرگ
    در هم و بر هم شکنش شاخ و برگ
  • از نم لطفي که هوا ريخته
    عقد در از گوش گل آويخته
  • در دل محرم ز جمالت چراغ
    سيه محروم ز تو داغ داغ
  • در کف ما مشعل توفيق نه
    ره به نهانخانه تحقيق ده
  • بر سر خسرو که بلند افسر است
    از کف درويش گلي در خور است
  • مطلع ديباچه اين ابجد است
    پيشترين حرف که در احمد است
  • نيمي از آن قوس جهان قدم
    قوس دگر ممکن رو در عدم
  • خنده او جان به جهان در دميد
    منصب احيا به مسيحا رسيد
  • تا زندش در خم فتراک دست
    عرش برين بر سر کرسي نشست
  • شد به در خانه ماه آفتاب
    يافت به يک حلقه زدن فتح باب
  • رفت در آن خانه به صد عز و ناز
    خانه نشينان به هزاران نياز
  • خواجه در آن پرده چو ديد آنچه ديد
    وانچه نيايد به زبان هم شنيد
  • در دل هر خانه خرابي که خواست
    ريخت نصيبي به نصابي که خواست
  • بود به يک لحظه در آن نيمه شب
    آمدن و رفتن او اي عجب
  • بود بلي نور زمين و آسمان
    در سفر نور نگنجد زمان
  • روحي و غايب نه ز تو هيچ سوي
    در نظرت هست يکي پشت و روي
  • سنگ سيه در کف تو سبحه سنج
    دل سيهان را شده آن سبحه رنج
  • بر در غاري که گذار تو بود
    وز طلب خصم حصار تو بود
  • سرمه صفت نور بصر را کفيل
    بود که شد در نظر خصم ميل
  • گنج تو در خاک نهان دير ماند
    نور تو غايب ز جهان دير ماند
  • دولتيان از تو علم برکشند
    ظلمتيان رو به عدم در کشند
  • طوطي طبعم که ثناخوان توست
    در هوس يک شکر افشان توست
  • رسته ز خود بوسه به خاکت دهم
    رو به در روضه پاکت نهم
  • از همه آفات نشينم سليم
    بر در بار تو چو جامي مقيم
  • در خم اين دايره نقش بند
    چند شوي بند به هر نقش چند
  • سکه که در يثرب و بطحا زدند
    نوبت آخر به بخارا زدند
  • تاج بها بر سر دين او نهاد
    قفل هوا از در دين او گشاد
  • سر فنا را کس ازو به نگفت
    در بقا را کس ازو به نسفت
  • کم زده بي همدمي هوش دم
    در نگذشته نظرش از قدم
  • يافته در طي مقامات خويش
    بي صفتي را صفت ذات خويش
  • روي زمين کش نه سر و ني بن است
    در نظرش چون روي يک ناخن است
  • چون ز سخن زاد سخن در گرفت
    پرده ازين راز سخن برگرفت
  • گر چه سخن هست گرههاي باد
    در گرهش بين گهر صد گشاد
  • هر گره از وي گهري بلکه به
    بسته در آن گوهر ديگر گره
  • هر چه فتد سري ازان در دلت
    معني نو گردد ازان حاصلت
  • مطرب خوش لهجه به آن در نواست
    گنبد فيروزه ازان پر صداست
  • اين همه خود هست ولي ز آدمي
    کس نزده پيش در محرمي
  • پله ديگر صدف در کني
    وز سخن همچو درش پر کني